برساند بیک دگر ما را | انه قادر علی ذلک |
□
معدن شادیست این معدن جود و کرم | قبلهی ما روی یار قبلهی هر کس حرم |
□
دریغم آید خواندن گزاف وار دو نام | بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام | |
یکی که خوبان را یکسره نکو خوانند | دگر که عاشق گویند عاشقان را نام | |
دریغم آید چون مر ترا نکو خوانند | دریغم آید چون بر رهیت عاشق نام |
□
نظری فگن به حالم که ز دست رفت کارم | به کسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم | |
تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو | چو تو غالبی بهر کس به تو خویش میسپارم |
□
بوالعجب یاری ای یار خراسانی | بندهی بوالعجبیهای خراسانم |
□
همه جمال تو بینم چو دیده باز کنم | همه تنم دل گردد که با تو راز کنم | |
حرام دارم با دیگران سخن گفتن | کجا حدیث تو آمد سخن دراز کنم |
□
مدتی هست که ما از خم وحدت مستیم | شیشهی کثرت این طایفه را بشکستیم | |
اینکه گویند فنا هست غلط میگویند | تا خدا هست درین معرکه ما هم هستیم |
□
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان | تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان | |
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم | گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان | |
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود | بی نشانی که صواب آید ازو دادن نشان | |
چند گاهی عاشقی برزیدم و پنداشتم | خویشتن شهره بکرده کو چنین و من چنان | |
در حقیقت چون بدیدم زو خیالی هم نبود | عاشق و معشوق من بودم ببین این داستان |
□
تعویذ گشت خوی بدان روی خوب را | ورنه به چشم بد بخورندیش مردمان |
□
تو چنانی که ترا بخت چنانست و چنان | من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین |
□
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین | با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین |