ایهاالمأثور فی قید الذنوب
|
|
ایها المحروم من سر الغیوب
|
لا تقم فی اسر لذات الجسد
|
|
انها فی جید حبل من مسد
|
قم توجه شطر اقلیم النعیم
|
|
و اذکر الاوطان والعهد القدیم
|
گنج علم «ما ظهر مع ما بطن»
|
|
گفت: از ایمان بود حب الوطن
|
این وطن، مصر و عراق و شام نیست
|
|
این وطن، شهریست کان را نام نیست
|
زانکه از دنیاست، این اوطان تمام
|
|
مدح دنیا کی کند «خیر الانام»
|
حب دنیا هست رأس هر خطا
|
|
از خطا کی میشود ایمان عطا
|
ای خوش آنکو یابد از توفیق بهر
|
|
کاورد رو سوی آن بینام شهر
|
تو در این اوطان، غریبی ای پسر!
|
|
خو به غربت کردهای، خاکت به سر!
|
آنقدر در شهر تن ماندی اسیر
|
|
کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر
|
رو بتاب از جسم و، جان را شاد کن
|
|
موطن اصلی خود را یاد کن
|
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست
|
|
در میان، جز یک نفس در کار نیست
|
تا به چند ای شاهباز پر فتوح
|
|
باز مانی دور، از اقلیم روح؟
|
حیف باشد از تو، ای صاحب هنر!
|
|
کاندرین ویرانه ریزی بال و پر
|
تا به کی ای هدهد شهر سبا
|
|
در غریبی مانده باشی، بسته پا؟
|
جهد کن! این بند از پا باز کن
|
|
بر فراز لامکان پرواز کن
|
تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟
|
|
یوسفی، یوسف، بیا از چه برون
|
تا عزیز مصر ربانی شوی
|
|
وا رهی از جسم و روحانی شوی
|