هر که را توفیق حق آمد دلیل
|
|
عزلتی بگزید و رست از قال و قیل
|
عزت اندر عزلت آمد، ای فلان
|
|
تو چه خواهی ز اختلاط این و آن؟
|
پا مکش از دامن عزلت به در!
|
|
چند گردی چون گدایان در به در؟
|
گر ز دیو نفس میجویی امان
|
|
رو نهان شو! چون پری از مردمان
|
از حقیقت بر تو نگشاید دری
|
|
زین مجازی مردمان تا نگذری
|
گر تو خواهی عزت دنیا و دین
|
|
عزلتی از مردم دنیا گزین
|
گنج خواهی؟ کنج عزلت کن مقام
|
|
واستتر واستخف، عن کل الانام
|
چون شب قدر از همه مستور شد
|
|
لاجرم، از پای تا سر نور شد
|
اسم اعظم، چون که کس نشناسدش
|
|
سروری بر کل اسما باشدش
|
تا تو نیز از خلق پنهانی همی
|
|
لیلةالقدری و اسم اعظمی
|
رو به عزلت آر، ای فرزانه مرد!
|
|
وز جمیع ماسوی الله باش فرد
|
عزلت آمد گنج مقصود ای حزین!
|
|
لیک، گر با زهد و علم آید قرین
|
عزلت بی«زای» زاهد علت است
|
|
ور بود بی«عین» علم، آن زلت است
|
عزلت بی«عین»، عین زلت است
|
|
ور بود بی«زای» اصل علت است
|
زهد و علم ار مجتمع نبود به هم
|
|
کی توان زد در ره عزلت قدم؟
|
علم چبود؟ از همه پرداختن
|
|
جمله را در داو اول باختن
|
این هوسها از سرت بیرون کند
|
|
خوف و خشیت، در دلت افزون کند
|
«خشیة الله» را نشان علم دان!
|
|
«انما یخشی»، تو در قرآن بخوان!
|
سینه را از علم حق آباد کن!
|
|
رو حدیث «لو علمتم» یاد کن!
|