- ۴۱ دوش لعلت نفسی خاطر ما خوش میکرد
- ۴۲ مردیم و یار هیچ عنایت نمیکند
- ۴۳ ز کوی یار زمانی کرانه نتوان کرد
- ۴۴ بی روی یار صبر میسر نمیشود
- ۴۵ سعادت روی با دین تو دارد
- ۴۶ لعل نوشینش چو خندان میشود
- ۴۷ باد صبا جیب سمن برگشاد
- ۴۸ کجا کسیکه مرا مژدهی چمانه دهد
- ۴۹ سپیدهدم به صبوحی شراب خوش باشد
- ۵۰ جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد
- ۵۱ شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند
- ۵۲ دلم زین بیش غوغا بر نتابد
- ۵۳ ز سوز عشق من جانت بسوزد
- ۵۴ وداع کعبهی جان چون توان کرد
- ۵۵ عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد
- ۵۶ علیالصباح که نرگس پیاله بردارد
- ۵۷ خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
- ۵۸ ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
- ۵۹ پیوسته چشم شوخت ما را فکار دارد
- ۶۰ یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد