- ۱ بکشت غمزهی آن شوخ بیگناه مرا
- ۲ ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا
- ۳ شوریده کرد شیوهی آن نازنین مرا
- ۴ در ما به ناز مینگرد دلربای ما
- ۵ ای خط و خال خوشت مایهی سودای ما
- ۶ میکند سلسلهی زلف تو دیوانه مرا
- ۷ میزند غمزهی مرد افکن او تیر مرا
- ۸ کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
- ۹ دلا با مغان آشنائی طلب
- ۱۰ دارم بتی به چهرهی صد ماه و آفتاب
- ۱۱ لطف تو از حد برون حسن تویی منتهاست
- ۱۲ خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست
- ۱۳ جفا مکن که جفا رسم دلربائی نیست
- ۱۴ دلداده را ز تیر ملامت گزند نیست
- ۱۵ ما را ز شوق یار بغیر التفات نیست
- ۱۶ ترک سر مستم که ساغر میگرفت
- ۱۷ رمید صبر و دل از من چو دلنواز برفت
- ۱۸ سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت
- ۱۹ ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت
- ۲۰ مرا ز وصل تو حاصل بجز تمنا نیست
- ۲۱ دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست
- ۲۲ جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست
- ۲۳ حاصل ز زندگانی ما جز وبال نیست
- ۲۴ هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
- ۲۵ در خانه تا قرابهی ما پر شراب نیست
- ۲۶ دلی که بستهی زنجیر زلف یاری نیست
- ۲۷ بیش از این برگ فراق رخ جانانم نیست
- ۲۸ سر نخوانیم که سودا زدهی موئی نیست
- ۲۹ نه به ز شیوهی مستان طریق ورائی هست
- ۳۰ دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود
- ۳۱ ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد
- ۳۲ دردا که درد ما به دوائی نمیرسد
- ۳۳ نسیم خاک مصلی و آب رکن آباد
- ۳۴ دلم ز عشق تبرا نمیتواند کرد
- ۳۵ ساقیا باز خرابیم بده جامی چند
- ۳۶ ترا که گفت که با ما وفا نشاید کرد
- ۳۷ نقش روی توام از پیش نظر مینرود
- ۳۸ گرم عنایت او در بروی بگشاید
- ۳۹ دوش اشگم سر به جیحون میکشید
- ۴۰ هرگز کسی به خوبی چون یار ما نباشد
- ۴۱ دوش لعلت نفسی خاطر ما خوش میکرد
- ۴۲ مردیم و یار هیچ عنایت نمیکند
- ۴۳ ز کوی یار زمانی کرانه نتوان کرد
- ۴۴ بی روی یار صبر میسر نمیشود
- ۴۵ سعادت روی با دین تو دارد
- ۴۶ لعل نوشینش چو خندان میشود
- ۴۷ باد صبا جیب سمن برگشاد
- ۴۸ کجا کسیکه مرا مژدهی چمانه دهد
- ۴۹ سپیدهدم به صبوحی شراب خوش باشد
- ۵۰ جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد
- ۵۱ شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند
- ۵۲ دلم زین بیش غوغا بر نتابد
- ۵۳ ز سوز عشق من جانت بسوزد
- ۵۴ وداع کعبهی جان چون توان کرد
- ۵۵ عاشق شوریده ترک یار نتوانست کرد
- ۵۶ علیالصباح که نرگس پیاله بردارد
- ۵۷ خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد
- ۵۸ ناگاه هوش و صبر من آن دلربا ببرد
- ۵۹ پیوسته چشم شوخت ما را فکار دارد
- ۶۰ یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد
- ۶۱ باز ترک عهد و پیمان کرده بود
- ۶۲ از دم جان بخش نیدل را صفائی میرسد
- ۶۳ دل همان به که گرفتار هوائی باشد
- ۶۴ دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد
- ۶۵ دوش سلطان خیالش باز غوغا کرده بود
- ۶۶ جوق قلندرانیم در ما ریا نباشد
- ۶۷ میپزد باز سرم بیهده سودای دگر
- ۶۸ مرا دلیست گرفتار خطهی شیراز
- ۶۹ چمن دل بردن آیین میکند باز
- ۷۰ با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز
- ۷۱ قصهی درد دل و غصهی شبهای دراز
- ۷۲ بییار دل شکسته و دور از دیار خویش
- ۷۳ در این چنین سره فصلی و نوبهاری خوش
- ۷۴ وصل جانان باشدم جان گو مباش
- ۷۵ نه بر هرخان و خاقان میبرم رشک
- ۷۶ ای ترک چشم مستت بیمار خانهی دل
- ۷۷ گوئی آن یار که هر دو ز غمش خستهتریم
- ۷۸ حال خود بس تباه میبینم
- ۷۹ ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیم
- ۸۰ یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم
- ۸۱ منم اسیر و پریشان ز یار خود محروم
- ۸۲ باز در میکده سر حلقهی رندان شدهام
- ۸۳ قصد آن زلفین سرکش کردهام
- ۸۴ هرگه که شبی خود را در میکده اندازیم
- ۸۵ از حد گذشت درد و به درمان نمیرسیم
- ۸۶ ما که رندان کیسه پردازیم
- ۸۷ ما گدایان بعد از این از کار و بار آسودهایم
- ۸۸ رفتم از خطهی شیراز و به جان در خطرم
- ۸۹ بیش از این بد عهد و پیمانی مکن
- ۹۰ دلا باز آشفته کاری مکن
- ۹۱ در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختن
- ۹۲ منگر به حدیث خرقه پوشان
- ۹۳ خدایا تو ما را صفائی بده
- ۹۴ ای عاشقان رویت بر مهر دل نهاده
- ۹۵ باز فکند در چمن، بلبل مست غلغله
- ۹۶ مرا دلیست ره عافیت رها کرده
- ۹۷ مبارکست نظر بر تو بامداد پگاه
- ۹۸ بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائی
- ۹۹ خوش بود گر تو یار ما باشی
- ۱۰۰ افتاده بازم در سر هوائی
- ۱۰۱ زهی لعل لبت درج لالی
- ۱۰۲ دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی
- ۱۰۳ زلفت به پریشانی دل برد به پیشانی
- ۱۰۴ عزم کجا کردهای باز که برخاستی
- ۱۰۵ گر آن مه را وفا بودی چه بودی
- ۱۰۶ خم ابروی او در جانفزائی