عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
|
|
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
|
هر که جز عاشقان ماهی بیآب دان
|
|
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
|
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت
|
|
برگ جوان بردمد هر نفس از شاخ پیر
|
هر که شود صید عشق کی شود او صید مرگ
|
|
چون سپرش مه بود کی رسدش زخم تیر
|
سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی
|
|
جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر
|
تنگ شکر خر بلاش ور نخری سرکه باش
|
|
عاشق این میر شو ور نشوی رو بمیر
|
جمله جانهای پاک گشته اسیران خاک
|
|
عشق فروریخت زر تا برهاند اسیر
|
ای که به زنبیل تو هیچ کسی نان نریخت
|
|
در بن زنبیل خود هم بطلب ای فقیر
|
چست شو و مرد باش حق دهدت صد قماش
|
|
خاک سیه گشت زر خون سیه گشت شیر
|
مفخر تبریزیان شمس حق و دین بیا
|
|
تا برهد پای دل ز آب و گل همچو قیر
|