ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود
|
|
تو نفخ صوری یا خود قیامت موعود
|
شنودهام که بسی خلق جان بداد و بمرد
|
|
ز ذوق و لذت آواز و نغمه داوود
|
شها نوای تو برعکس بانگ داوودست
|
|
کز آن بمرد و از این زنده میشود موجود
|
ز حلق نیست نوایت ولیک حلقه رباست
|
|
هزار حلقه ربا را چو حلقه او بربود
|
دلا تو راست بگو دوش می کجا خوردی
|
|
که از پگاه تو امروز مولعی به سرود
|
سرود و بانگ تو زان رو گشاد میآرد
|
|
که آن ز روح معلاست نی ز جسم فرود
|
چو بند جسم نگشتی گشاد جان دیدی
|
|
که هر که تخم نکو کشت دخل بد ندرود
|
یقین که بوی گل فقر از گلستانیست
|
|
مرود هیچ کسی دید بیدرخت مرود
|
خنک کسی که چو بو برد بوی او را برد
|
|
خنک کسی که گشادی بیافت چشم گشود
|
خنک کسی که از این بوی کرته یوسف
|
|
دلش چو دیده یعقوب خسته واشد زود
|
ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل
|
|
خدای گفت که انسان لربه لکنود
|
تو سود می طلبی سود میرسد از یار
|
|
ولی چو پی نبری کز کجاست سود چه سود
|
ستاره ایست خدا را که در زمین گردد
|
|
که در هوای ویست آفتاب و چرخ کبود
|
بسا سحر که درآید به صومعه ممن
|
|
که من ستاره سعدم ز من بجو مقصود
|
ستارهام که من اندر زمینم و بر چرخ
|
|
به صد مقامم یابند چون خیال خدود
|
زمینیان را شمعم سماییان را نور
|
|
فرشتگان را روحم ستارگان را بود
|
اگر چه ذره نمایم ولیک خورشیدم
|
|
اگر چه جزو نمایم مراست کل وجود
|
اگر چه قبله حاجات آسمان بودهست
|
|
به آسمان منگر سوی من نگر بین جود
|
ز روی نخوت و تقلید ننگ دارد از او
|
|
بلیس وار که خود بس بود خدا مسجود
|
جواب گویدش آدم که این سجود او راست
|
|
تو احولی و دو میبینی از ضلال و جحود
|