ز گرد چون و چرا پردهای فرود آورد
|
|
میان اختر دولت میان چشم حسود
|
ستاره گوید رو پرده تو افزون باد
|
|
ز من نماندی تنها ز حضرتی مردود
|
بسا سال و جوابی که اندر این پردهست
|
|
بدین حجاب ندیدی خلیل را نمرود
|
چه پرده است حسد ای خدا میان دو یار
|
|
که دی چو جان بدهاند این زمان چو گرگ عنود
|
چه پرده بود که ابلیس پیش از این پرده
|
|
به سجده بام سموات و ارض میپیمود
|
به رغبت و به نشاط و به رقت و به نیاز
|
|
به گونه گونه مناجات مهر میافزود
|
ز پرده حسدی ماند همچو خر بر یخ
|
|
که آن همه پر و بالش بدین حدث آلود
|
ز مسجد فلکش راند رو حدث کردی
|
|
حدیث مینشنود و حدث همیپالود
|
چرا روم به چه حجت چه کردهام چه سبب
|
|
بیا که بحث کنیم ای خدای فرد ودود
|
اگر به دست تو کردی که جمله کرده تست
|
|
ضلالت و ثنی و مسیحیان و یهود
|
مرا چه گمره کردی مراد تو این بود
|
|
چنان کنم که نبینی ز خلق یک محمود
|
بگفت اگر بگذارم برآ به کوه بلند
|
|
وگر نه قعر فرورو چو لنگر مشدود
|
تو را چه بحث رسد با من ای غراب غروب
|
|
اگر نه مسخ شدستی ز لعنت مورود
|
خری که مات تو گردد ببرد از در ما
|
|
نخواهمش که بود عابد چو ما معبود
|
ولی کسی که به دستش چراغ عقل بود
|
|
کجا گذارد نور و کجا رود سوی دود
|
بگفت من به دمی آن چراغ را بکشم
|
|
بگفت باد نتاند چراغ صدق ربود
|
هر آنک پف کند او بر چراغ موهبتم
|
|
بسوزد آن سر و ریشش چو هیزم موقود
|
هزار شکر خدا را که عقل کلی باز
|
|
ز بعد فرقت آمد به طالع مسعود
|
همه سپند بسوزیم بهر آمدنش
|
|
سپند چه که بسوزیم خویش را چون عود
|
چو خویش را بنمود او ز خویش خود ببریم
|
|
به کوه طور چه آریم کاه دودآلود
|