- ۱ حکایت مسعود و کودک ماهیگیر
- ۲ حکایت خونیی که به بهشت رفت
- ۳ حکایت سلطان محمود و خارکن
- ۴ حکایت شیخ نوقانی
- ۵ حکایت دیوانهای برهنه که جبهای ژنده به او بخشیدند
- ۶ به کعبه رفتن رابعه
- ۷ حکایت دیوانهای که از مگس و کیک در عذاب بود
- ۸ حکایت مرد توبه شکن
- ۹ حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت
- ۱۰ حکایت صوفی و انگبین فروش
- ۱۱ حکایت موسی و قارون
- ۱۲ حکایت زاهدی خودپسند که از مردهای احتراز جست
- ۱۳ گفتهی عباسه دربارهی روز رستخیز
- ۱۴ گمشدن شبلی از بغداد
- ۱۵ خصومت دو مرقع پوش
- ۱۶ حکایت مفلسی که عاشق شاه مصر شد
- ۱۷ حکایت گور کنی که عمر دراز یافت
- ۱۸ گفتار عباسه دربارهی نفس
- ۱۹ گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
- ۲۰ حکایت دو روباه که شکار خسرو شدند
- ۲۱ حکایت غافلی که از ابلیس گله داشت
- ۲۲ احوال مالک دینار
- ۲۳ پند دیوانهای با خواجهای ناسپاس
- ۲۴ گفتار مردی پاکدین
- ۲۵ حکایت نومریدی که زر از شیخ خود پنهان میداشت
- ۲۶ نکتهای که شیخ بصره از رابعه پرسید
- ۲۷ عابدی که پس از سالها عبادت به نوای مرغی دل خوش کرده بود
- ۲۸ حکایت شهریاری که قصری زرنگار کرد
- ۲۹ حکایت بازاریی که سرای زرنگار کرد
- ۳۰ حکایت عنکبوت و خانهی او
- ۳۱ حکایت مردی گران جان که در بیابان به درویشی رسید
- ۳۲ سوگواری مردی که بیقرار و پند بیدلی به او
- ۳۳ حکایت غافلی که عود میسوخت
- ۳۴ حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه میکرد
- ۳۵ حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد
- ۳۶ حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد
- ۳۷ حکایت حلاج که در دم مرگ روی خود را به خون خود سرخ کرد
- ۳۸ حکایت جنید که سر پسرش را بریدند
- ۳۹ حکایت مرگ ققنس
- ۴۰ سوگواری پسری که در مرگ پدر
- ۴۱ گفتار نایبی در دم مرگ
- ۴۲ گفتگوی عیسی با خم آب
- ۴۳ گفتگوی سقراط با شاگردش در دم مرگ
- ۴۴ راهبینی که از دست کسی شربت نمیخورد
- ۴۵ حکایت چاکری که از دست شاه میوهی تلخی را با رغبت خورد
- ۴۶ گفتار مردی صوفی از روزگار خود
- ۴۷ حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست
- ۴۸ گفتار جنید دربارهی خوشدلی
- ۴۹ حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
- ۵۰ حکایت خسروی که به استقبالش شهر را آراسته بودند و او فقط به آرایش زندانیان توجه کرد
- ۵۱ حکایت خواجهای که بایزید و ترمذی را در خواب دید
- ۵۲ گفتار شیخ خرقان در دم آخر
- ۵۳ حکایت بندهای که با خلعت شاه گرد راه از خود پاک کرد و بردارش کردند
- ۵۴ دو چیزی که پیر ترکستان دوست میداشت
- ۵۵ حکایت بادنجان خوردن شیخ خرقانی
- ۵۶ حکایت ذالنون که چهل مرقع پوش را که جان داده بودند دید
- ۵۷ دولتی که سحرهی فرعون یافتند
- ۵۸ حکایت پیرزنی که به ده کلاوه ریسمان خریدار یوسف شد
- ۵۹ گفتگوی مردی درویش با ابراهیم ادهم دربارهی فقر
- ۶۰ گفتگوی شیخ غوری با سنجر
- ۶۱ سخن دیوانهای دربارهی عالم
- ۶۲ حکایت احمد حنبل که پیش بشر حافی میرفت
- ۶۳ حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
- ۶۴ حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند
- ۶۵ حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
- ۶۶ حکایت غلامان عمید خراسان و دیوانهی ژندهپوش
- ۶۷ حکایت دیوانهای که از سرما به ویرانهای پناه برد و خشتی بر سرش خورد
- ۶۸ حکایت مردی که خری به عاریت گرفت و آنرا گرگ درید
- ۶۹ قحطی مصر و مردن مردم و گفتهی مرد دیوانه
- ۷۰ حکایت دیوانهای که تگرگی بر سرش خورد و گمان برد کودکان بر سر او سنگ میزنند
- ۷۱ گفتهی واسطی که گذارش بر گور جهودان افتاد
- ۷۲ پاسخ بایزید به نکیر و منکر
- ۷۳ حکایت درویش حقجو و راز و نیاز او
- ۷۴ حکایت محمود که مهمان گلخن تاب شد
- ۷۵ سقایی که از سقای دیگر آب خواست
- ۷۶ حکایت شیخ بوبکر نشابوری که خرش بر لاف زدن او بادی رها کرد
- ۷۷ حکایت رازجویی موسی از ابلیس
- ۷۸ عقیدهی مردی پاکدین دربارهی مبتدی
- ۷۹ شیخی که از سگی پلید دامن در نچید
- ۸۰ حکایت عابدی که در زمان موسی مشغول ریش خود بود
- ۸۱ حکایت ابلهی که در آب افتاد و ریش بزرگش وبال او بود
- ۸۲ حکایت صوفیی که هرگاه جامه میشست باران میآمد
- ۸۳ حکایت دیوانهای که در کوهسار با پلنگان انس کرده بود
- ۸۴ حکایت عزیزی که از داشتن خداوند شادی میکرد
- ۸۵ حکایت مستی که مست دیگر را بر مستی ملامت میکرد
- ۸۶ حکایت عاشقی که عیب چشم یار را پس از نقصان عشق دید
- ۸۷ حکایت محتسبی که مستی را میزد و گفتار آن مست
- ۸۸ گفتهی بوعلی رودبار در وقت مرگ
- ۸۹ پیام خداوند به بندگان توسط داود
- ۹۰ نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
- ۹۱ مناجات رابعه با خداوند
- ۹۲ خطاب خالق با داود
- ۹۳ حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند
- ۹۴ حکایت محمود که برای فتح غزنین نذر کرد غنایم را به درویشان بدهد
- ۹۵ حکایت چوب خوردن یوسف به دستور زلیخا
- ۹۶ حکایت خواجهای که از غلامش خواست او را برای نماز بیدار کند
- ۹۷ گفتار بوعلی طوسی دربارهی اهل جنت و اهل دوزخ
- ۹۸ حکایت مردی که از نبی اجازهی نماز بر مصلایی گرفت