کاشان که مصر روی زمین است در جهان
|
|
میخواست در ولای چنین یوسفی چنان
|
یعنی چراغ چشم امیر بزرگوار
|
|
مهر زمین فروغ ده ماه آسمان
|
یعنی گزیدهی نایب نواب نامدار
|
|
دارای کامران سروسر خلیل ترکمان
|
یعنی امین بار گه سلطنت که هست
|
|
بالا ترش ز منظرهی لامکان مکان
|
خورشید نو طلوع جهانگیر کامکار
|
|
جمشید نوظهور جوانبخت کامران
|
چابکسوار عرصهی دولت که صولتش
|
|
گوی زر از سپهر رباید به صولجان
|
ضغیم شکار بیشهی صولت که هیبتش
|
|
خالی کند هزار اسد را جسد ز جان
|
در یک زمان بسیط زمین پر شود ز سر
|
|
چون تیغ خویش را کند آن سرور امتحان
|
از صدر زین هزار سوار افکند به خاک
|
|
در دست او اشارهای از ابروی کمان
|
چون باد نخوت از سر ظالم برون برد
|
|
گرگ ستیزه پیشه کند سجدهی شبان
|
تغییر خواه حالت اجسام اگر بود
|
|
یابند کوه را سبک و کاه را گران
|
تبدیل جوی صورت اجرام اگر شود
|
|
خور ماهوش نماید و مه آفتاب سان
|
گر بر فلک سواره گذار افکند شود
|
|
منت کش از سم فرسش فرق فرقدان
|
خورشید و ماه روز و شب اندر طلایهاند
|
|
بر گرد درگهش چو غلامان پاسبان
|
نارند سر فرو به سپهر از غرور و کبر
|
|
آن راستان که سجده کنندش بر آستان
|
عنقای همتش که بر او عالم است تنگ
|
|
بر ذروه سپهر نهم دارد آستان
|
دامان سایلان فراخ آستین درد
|
|
در کیسه کرم چو کند دست درفشان
|
چندان ثمر دهد که شود چشم آز سیر
|
|
باغ سخای او که بهاریست بیخزان
|
دریای جود او متلاطم اگر شود
|
|
آرد جهان در شهوار بر کران
|
چون انفراد و وحدت و بیجفت بودنست
|
|
مخصوص فرد واحد و معبود انس و جان
|
بلقیس آمد از تتق سلطنت برون
|
|
از بهر آن ستوده سلیمان نوجوان
|
بلقیس نه خدیجهی خورشید احتجاب
|
|
کز حوریان حلهنشین میدهد نشان
|
معصومهی ستیزه که ستار واحدش
|
|
در هفت پرده کرده ز چشم جهان نهان
|
گیتی فروز شمسهی ایوان سلطنت
|
|
مصباح دودمان کبیر امیرخان
|
از عفتش فزون نتوان یافت عفتی
|
|
الا عفاف سیده آخرالزمان
|
القصه آن دو ماه نور از طالع کبیر
|
|
با همچو یافتند ز جنسیت اقتران
|
بر صفحهی خیال که باد ایمن از زوال
|
|
طبع مورخ از مدد خامه بیان
|
این خسروانه بیت روان زد رقم که هست
|
|
تاریخ این مقارنه هر مصرعی از آن
|
باهم به جان شدند قرین آن دو ماه نو
|
|
بلقیس کامکار و سلیمان کامران
|
طبع تو محتشم چو در اثنای عقد نظم
|
|
آورد این دو مصرع تاریخ بر زبان
|
بعد از قرار قافیه و التزام بحر
|
|
کاین هر دو راست بعد ز تاریخ یک جهان
|
گو لاف سحر زن که به این فکرهای دور
|
|
در دور خویش دعوی اعجاز میتوان
|