همایون باد شغل آصفی بر آصف عادل
|
|
چه آصف ظل ظلالله عبداله دریا دل
|
خداوندا کف به اذل که کرد آیات احسان را
|
|
پس از شان خود ایزد یک به یک در شان او نازل
|
عموم سجدهی شکر ظهور او رسانیده
|
|
سر هاروت را هم بر زمین اندر چه بابل
|
فلک یابد زمین را بر زبر از نقطه کوچکتر
|
|
ز بار حلم او گر نقطه بارا شود حامل
|
عقیمالطبع شد در زادن شه مادر دوران
|
|
چو آن دستور اعظم شد در افعال جهان فاعل
|
خلایق ظرف را در پی دوند از بهر زر چیدن
|
|
چو پای کلک او گردد به راه جود مستعجل
|
خراج هند و باج صد قلمرو ضم کند باهم
|
|
مداد نازل از اقلام او هرگه شود به اذل
|
هزارش بنده بر در سر گران از بار تاج زر
|
|
همه مدرک همه زیرک همه قابل همه مقبل
|
به صد فرمانبری مسند بر خاصان او خاقان
|
|
به صد منتکشی طغراکش احکام او طغرل
|
نهد گر حکمت او بر خلاف رسم قانونی
|
|
که از قدرت نمائی هر محالی را شود شامل
|
مریض صرع را کافور در پیکر زند آتش
|
|
حرارت از مزاج صاحب حمی برد فلفل
|
نگیرد ماه تا نور ضمیر وی به رو تابد
|
|
میان آفتاب و او شود صد کوه اگر حایل
|
تصرفهای طبع میرزا سلمانیش دارد
|
|
به عنوانی که یک دم نیست از ضبط جهان غافل
|
خروج زر ز مخزنهای او وقت کماحسانی
|
|
خراج هفت اقلیم است بهر کمترین سایل
|
تعالیالله از آن دریا که از وی این در یکتا
|
|
برای تاج شاهان روزگار آورده بر ساحل
|
نبودی گر به گوهرخیزی او بحر ذخاری
|
|
در آفاق این در شهوار گشتی از کجا واصل
|
تعجب خود زبان گردیده سرتاپا و میگوید
|
|
که این گلزار دولت گشته پیدا از چه آب و گل
|
فلک را بر زمین بینند اگر قایم کند دیوان
|
|
جهان را در جهان یابند اگر سامان دهد محفل
|
اگر در هر نفس صد کاروان معنی از بالا
|
|
شود نازل به غیر از خاطر او نبودش منزل
|
مرا کایام از قدرت زبان دهر میخواند
|
|
در انشای ثنای او به عجز خود شدم قائل
|
الا ای نیر گیتی فروز اوج استیلا
|
|
که خشت آستانت راست سقف آسمان در ظل
|
تو نور تربیت از ثقبه میم کمال خود
|
|
اگر بیرون فرستی ذات هر ناقص شود کامل
|
ز روی خشم اگر چشم افکنی بر چشمهی حیوان
|
|
شراب وی به آن جانپروری زهری شود قاتل
|
عمل فرما توئی کاندر جهانند از هراس تو
|
|
همه عمال دیوان بهترین عمال را عامل
|
عجالت خواه شد خصم تو از دولت به حمداله
|
|
که بر وی زود شد ظاهر مل دولت عاجل
|
اکابر اعتضادا محتشم ادنی غلام تو
|
|
که هست از حق گذاریها به شغل مدحتت شاغل
|
ندارد هیچ چیز اما چو زلف عنبرین مویان
|
|
پریشان حالتی دارد مباش از حال او غافل
|
ز بخت سعد تا فرزند ذوالاقبال ذی فطرت
|
|
بجای جد و اب قائممقامی را بود قایل
|
تو باشی جانشین اعتمادالدوله از دولت
|
|
دگر نایب مناب جد عالی داور عادل
|
خلایق تا امان یابند از دست اجل بادا
|
|
به قصد جان بد خواهت اجل عاجل امان راجل
|