هین که منم بر در در برگشا
|
|
بستن در نیست نشان رضا
|
در دل هر ذره تو را درگهیست
|
|
تا نگشایی بود آن در خفا
|
فالق اصباحی و رب الفلق
|
|
باز کنی صد در و گویی درآ
|
نی که منم بر در بلک توی
|
|
راه بده در بگشا خویش را
|
آمد کبریت بر آتشی
|
|
گفت برون آ بر من دلبرا
|
صورت من صورت تو نیست لیک
|
|
جمله توام صورت من چون غطا
|
صورت و معنی تو شوم چون رسی
|
|
محو شود صورت من در لقا
|
آتش گفتش که برون آمدم
|
|
از خود خود روی بپوشم چرا
|
هین بستان از من تبلیغ کن
|
|
بر همه اصحاب و همه اقربا
|
کوه اگر هست چو کاهش بکش
|
|
داده امت من صفت کهربا
|
کاه ربای من که میکشد
|
|
نه از عدم آوردم کوه حرا
|
در دل تو جمله منم سر به سر
|
|
سوی دل خویش بیا مرحبا
|
دلبرم و دل برم ایرا که هست
|
|
جوهر دل زاده ز دریای ما
|
نقل کنم ور نکنم سایه را
|
|
سایه من کی بود از من جدا
|
لیک ز جایش ببرم تا شود
|
|
وصلت او ظاهر وقت جلا
|
تا که بداند که او فرع ماست
|
|
تا که جدا گردد او از عدا
|
رو بر ساقی و شنو باقیش
|
|
تات بگوید به زبان بقا
|