هر روز بامداد سلام علیکما

ز آدم اگر بگردی او بی‌خدای نیست ابلیس وار سنگ خوری از کف خدا
آری خدای نیست ولیکن خدای را این سنتی‌ست رفته در اسرار کبریا
چون پیش آدم از دل و جان و بدن کنی یک سجده‌ای به امر حق از صدق بی‌ریا
هر سو که تو بگردی از قبله بعد از آن کعبه بگردد آن سو بهر دل تو را
مجموع چون نباشم در راه پس ز من مجموع چون شوند رفیقان باوفا
دیوارهای خانه چو مجموع شد به نظم آن گاه اهل خانه در او جمع شد دلا
چون کیسه جمع نبود باشد دریده درز پس سیم جمع چون شود از وی یکی بیا
مجموع چون شوم چو به تبریز شد مقیم شمس الحقی که او شد سرجمع هر علا