چون ستوری باش در حکم امیر
|
|
گه در آخر حبس گاهی در مسیر
|
چونک بر میخت ببندد بسته باش
|
|
چونک بگشاید برو بر جسته باش
|
آفتاب اندر فلک کژ میجهد
|
|
در سیهروزی خسوفش میدهد
|
کز ذنب پرهیز کن هین هوشدار
|
|
تا نگردی تو سیهرو دیگوار
|
ابر را هم تازیانهی آتشین
|
|
میزنندش کانچنان رو نه چنین
|
بر فلان وادی ببار این سو مبار
|
|
گوشمالش میدهد که گوش دار
|
عقل تو از آفتابی بیش نیست
|
|
اندر آن فکری که نهی آمد مهایست
|
کژ منه ای عقل تو هم گام خویش
|
|
تا نیاید آن خسوف رو به پیش
|
چون گنه کمتر بود نیم آفتاب
|
|
منکسف بینی و نیمی نورتاب
|
که به قدر جرم میگیرم ترا
|
|
این بود تقریر در داد و جزا
|
خواه نیک و خواه بد فاش و ستیر
|
|
بر همه اشیا سمیعیم و بصیر
|
زین گذر کن ای پدر نوروز شد
|
|
خلق از خلاق خوش پدفوز شد
|
باز آمد آب جان در جوی ما
|
|
باز آمد شاه ما در کوی ما
|
میخرامد بخت و دامن میکشد
|
|
نوبت توبه شکستن میزند
|
توبه را بار دگر سیلاب برد
|
|
فرصت آمد پاسبان را خواب برد
|
هر خماری مست گشت و باده خورد
|
|
رخت را امشب گرو خواهیم کرد
|
زان شراب لعل جان جانفزا
|
|
لعل اندر لعل اندر لعل ما
|
باز خرم گشت مجلس دلفروز
|
|
خیز دفع چشم بد اسپند سوز
|
نعرهی مستان خوش میآیدم
|
|
تا ابد جانا چنین میبایدم
|
نک هلالی با بلالی یار شد
|
|
زخم خار او را گل و گلزار شد
|