وصف ضعیف دلی و سستی صوفی سایه پرورد مجاهده ناکرده درد و داغ عشق ناچشیده به سجده و دست‌بوس عام و به حرمت نظر کردن و بانگشت نمودن ایشان کی امروز در زمانه صوفی اوست غره شده و بوهم بیمار شده هم‌چون آن معلم کی کودکان گفتند کی رنجوری و با این وهم کی من مجاهدم مرا درین ره پهلوان می‌دانند با غازیان به غزا رفته کی به ظاهر نیز هنر بنمایم در جهاد اکبر مستثناام جهاد اصغر خود پیش من چه محل دارد خیال شیر دیده و دلیریها کرده و مست این دلیری شده و روی به بیشه نهاده به قصد شیر و شیر به زبان حال گفته کی کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون

ای شده عاجز ز تلی کیش تو صد هزاران کوهها در پیش تو
زین قدر خرپشته مردی از شکوه چون روی بر عقبه‌های هم‌چو کوه
غازیان کشتند کافر را بتیغ هم در آن ساعت ز حمیت بی‌دریغ
بر رخ صوفی زدند آب و گلاب تا به هوش آید ز بی‌خویشی و خواب
چون به خویش آمد بدید آن قوم را پس بپرسیدند چون بد ماجرا
الله الله این چه حالست ای عزیز این چنین بی‌هوش گشتی از چه چیز
از اسیر نیم‌کشت بسته‌دست این چنین بی‌هوش افتادی و پست
گفت چون قصد سرش کردم به خشم طرفه در من بنگرید آن شوخ‌چشم
چشم را وا کرد پهن او سوی من چشم گردانید و شد هوشم ز تن
گردش چشمش مرا لشکر نمود من ندانم گفت چون پر هول بود
قصه کوته کن کزان چشم این چنین رفتم از خود اوفتادم بر زمین