خانه بر کن کز عقیق این یمن
|
|
صد هزاران خانه شاید ساختن
|
گنج زیر خانه است و چاره نیست
|
|
از خرابی خانه مندیش و مهایست
|
که هزاران خانه از یک نقد گنج
|
|
توان عمارت کرد بیتکلیف و رنج
|
عاقبت این خانه خود ویران شود
|
|
گنج از زیرش یقین عریان شود
|
لیک آن تو نباشد زانک روح
|
|
مزد ویران کردنستش آن فتوح
|
چون نکرد آن کار مزدش هست لا
|
|
لییس للانسان الا ما سعی
|
دست خایی بعد از آن تو کای دریغ
|
|
این چنین ماهی بد اندر زیر میغ
|
من نکردم آنچ گفتند از بهی
|
|
گنج رفت و خانه و دستم تهی
|
خانهی اجرت گرفتی و کری
|
|
نیست ملک تو به بیعی یا شری
|
این کری را مدت او تا اجل
|
|
تا درین مدت کنی در وی عمل
|
پارهدوزی میکنی اندر دکان
|
|
زیر این دکان تو مدفون دو کان
|
هست این دکان کرایی زود باش
|
|
تیشه بستان و تکش را میتراش
|
تا که تیشه ناگهان بر کان نهی
|
|
از دکان و پارهدوزی وا رهی
|
پارهدوزی چیست خورد آب و نان
|
|
میزنی این پاره بر دلق گران
|
هر زمان میدرد این دلق تنت
|
|
پاره بر وی میزنی زین خوردنت
|
ای ز نسل پادشاه کامیار
|
|
با خود آ زین پارهدوزی ننگ دار
|
پارهای بر کن ازین قعر دکان
|
|
تا برآرد سر به پیش تو دو کان
|
پیش از آن کین مهلت خانهی کری
|
|
آخر آید تو نخورده زو بری
|
پس ترا بیرون کند صاحب دکان
|
|
وین دکان را بر کند از روی کان
|
تو ز حسرت گاه بر سر میزنی
|
|
گاه ریش خام خود بر میکنی
|