بیان آنک هر حس مدرکی را از آدمی نیز مدرکاتی دیگرست کی از مدرکات آن حس دگر بی‌خبرست چنانک هر پیشه‌ور استاد اعجمی کار آن استاد دگر پیشه‌ورست و بی‌خبری او از آنک وظیفه‌ی او نیست دلیل نکند کی آن مدرکات نیست اگر چه به حکم حال منکر بود آن را اما از منکری او اینجا جز بی‌خبری نمی‌خواهیم درین مقام

آن پری و دیو می‌بیند شبیه نیست اندر دیدگاه هر دو پیه
نور را با پیه خود نسبت نبود نسبتش بخشید خلاق ودود
آدمست از خاک کی ماند به خاک جنیست از نار بی‌هیچ اشتراک
نیست مانندای آتش آن پری گر چه اصلش اوست چون می‌بنگری
مرغ از بادست و کی ماند به باد نامناسب را خدا نسبت به داد
نسبت این فرعها با اصلها هست بی‌چون ار چه دادش وصلها
آدمی چون زاده‌ی خاک هباست این پسر را با پدر نسبت کجاست
نسبتی گر هست مخفی از خرد هست بی‌چون و خرد کی پی برد
باد را بی چشم اگر بینش نداد فرق چون می‌کرد اندر قوم عاد
چون همی دانست ممن از عدو چون همی دانست می را از کدو
آتش نمرود را گر چشم نیست با خلیلش چون تجشم کردنیست
گر نبودی نیل را آن نور و دید از چه قبطی را ز سبطی می‌گزید
گرنه کوه و سنگ با دیدار شد پس چرا داود را او یار شد
این زمین را گر نبودی چشم جان از چه قارون را فرو خورد آنچنان
گر نبودی چشم دل حنانه را چون بدیدی هجر آن فرزانه را
سنگ‌ریزه گر نبودی دیده‌ور چون گواهی دادی اندر مشت در
ای خرد بر کش تو پر و بالها سوره بر خوان زلزلت زلزالها
در قیامت این زمین بر نیک و بد کی ز نادیده گواهیها دهد
که تحدث حالها و اخبارها تظهر الارض لنا اسرارها
این فرستادن مرا پیش تو میر هست برهانی که بد مرسل خبیر