آن پری و دیو میبیند شبیه
|
|
نیست اندر دیدگاه هر دو پیه
|
نور را با پیه خود نسبت نبود
|
|
نسبتش بخشید خلاق ودود
|
آدمست از خاک کی ماند به خاک
|
|
جنیست از نار بیهیچ اشتراک
|
نیست مانندای آتش آن پری
|
|
گر چه اصلش اوست چون میبنگری
|
مرغ از بادست و کی ماند به باد
|
|
نامناسب را خدا نسبت به داد
|
نسبت این فرعها با اصلها
|
|
هست بیچون ار چه دادش وصلها
|
آدمی چون زادهی خاک هباست
|
|
این پسر را با پدر نسبت کجاست
|
نسبتی گر هست مخفی از خرد
|
|
هست بیچون و خرد کی پی برد
|
باد را بی چشم اگر بینش نداد
|
|
فرق چون میکرد اندر قوم عاد
|
چون همی دانست ممن از عدو
|
|
چون همی دانست می را از کدو
|
آتش نمرود را گر چشم نیست
|
|
با خلیلش چون تجشم کردنیست
|
گر نبودی نیل را آن نور و دید
|
|
از چه قبطی را ز سبطی میگزید
|
گرنه کوه و سنگ با دیدار شد
|
|
پس چرا داود را او یار شد
|
این زمین را گر نبودی چشم جان
|
|
از چه قارون را فرو خورد آنچنان
|
گر نبودی چشم دل حنانه را
|
|
چون بدیدی هجر آن فرزانه را
|
سنگریزه گر نبودی دیدهور
|
|
چون گواهی دادی اندر مشت در
|
ای خرد بر کش تو پر و بالها
|
|
سوره بر خوان زلزلت زلزالها
|
در قیامت این زمین بر نیک و بد
|
|
کی ز نادیده گواهیها دهد
|
که تحدث حالها و اخبارها
|
|
تظهر الارض لنا اسرارها
|
این فرستادن مرا پیش تو میر
|
|
هست برهانی که بد مرسل خبیر
|