در بیان آنک وهم قلب عقلست و ستیزه‌ی اوست بدو ماند و او نیست و قصه‌ی مجاوبات موسی علیه‌السلام کی صاحب عقل بود با فرعون کی صاحب وهم بود

عقل ضد شهوتست ای پهلوان آنک شهوت می‌تند عقلش مخوان
وهم خوانش آنک شهوت را گداست وهم قلب نقد زر عقلهاست
بی‌محک پیدا نگردد وهم و عقل هر دو را سوی محک کن زود نقل
این محک قرآن و حال انبیا چون منحک مر قلب را گوید بیا
تا ببینی خویش را ز آسیب من که نه‌ای اهل فراز و شیب من
عقل را گر اره‌ای سازد دو نیم هم‌چو زر باشد در آتش او بسیم
وهم مر فرعون عالم‌سوز را عقل مر موسی به جان افروز را
رفت موسی بر طریق نیستی گفت فرعونش بگو تو کیستی
گفت من عقلم رسول ذوالجلال حجةالله‌ام امانم از ضلال
گفت نی خامش رها کن های هو نسبت و نام قدیمت را بگو
گفت که نسبت مر از خاکدانش نام اصلم کمترین بندگانش
بنده‌زاده‌ی آن خداوند وحید زاده از پشت جواری و عبید
نسبت اصلم ز خاک و آب و گل آب و گل را داد یزدان جان و دل
مرجع این جسم خاکم هم به خاک مرجع تو هم به خاک ای سهمناک
اصل ما و اصل جمله سرکشان هست از خاکی و آن را صد نشان
که مدد از خاک می‌گیرد تنت از غذایی خاک پیچد گردنت
چون رود جان می‌شود او باز خاک اندر آن گور مخوف سهمناک
هم تو و هم ما و هم اشباه تو خاک گردند و نماند جاه تو
گفت غیر این نسب نامیت هست مر ترا آن نام خود اولیترست
بنده‌ی فرعون و بنده‌ی بندگانش که ازو پرورد اول جسم و جانش