زهی ز دست کرم گسترت کرم باران | فدای دست و دلت جان این درم داران | |
به رنگ دست تو ابری ندیده چشم فلک | که سیم ناب و زر سرخ از آن بود باران | |
تفقد تو تدارک پذیر نیست که نیست | ز ممکنات سبک باری گران باران | |
ز گرم خونی و غمخواری تو کار حسد | به این رسیده که خونم خورند غمخواران | |
مدد که درین ملک رتبه سنجانند | سبک کنندهی قدر بزرگ قدر | |
نوشت نسخهی امساک و صبر هر که گرفت | به جز تو در مرض فقر نبض بیماران | |
جهان به چشم مبیناد محتشم من بعد | به جز تو گر بودش چشم یاری از یاران |