مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها و نشان صورت او سیرت او یک به یک و نوشتن تاریخ‌نویسان آن در جهت رصد

خود نه آن بویست این که اندر جهان صد هزاران پرده‌اش دارد نهان
پر شد از تیزی او صحرا و دشت دشت چه کز نه فلک هم در گذشت
این سر خم را به کهگل در مگیر کین برهنه نیست خود پوشش‌پذیر
لطف کن ای رازدان رازگو آنچ بازت صید کردش بازگو
گفت بوی بوالعجب آمد به من هم‌چنانک مر نبی را از یمن
که محمد گفت بر دست صبا از یمن می‌آیدم بوی خدا
بوی رامین می‌رسد از جان ویس بوی یزدان می‌رسد هم از اویس
از اویس و از قرن بوی عجب مر نبی را مست کرد و پر طرب
چون اویس از خویش فانی گشته بود آن زمینی آسمانی گشته بود
آن هلیله‌ی پروریده در شکر چاشنی تلخیش نبود دگر
آن هلیله‌ی رسته از ما و منی نقش دارد از هلیله طعم نی
این سخن پایان ندارد باز گرد تا چه گفت از وحی غیب آن شیرمرد