طوق زرین و حمایل بین هله
|
|
غل و زنجیری شدست و سلسله
|
همچنین هر جزو عالم میشمر
|
|
اول و آخر در آرش در نظر
|
هر که آخربینتر او مسعودتر
|
|
هر که آخربینتر او مطرودتر
|
روی هر یک چون مه فاخر ببین
|
|
چونک اول دیده شد آخر ببین
|
تا نباشی همچو ابلیس اعوری
|
|
نیم بیند نیم نی چون ابتری
|
دید طین آدم و دینش ندید
|
|
این جهان دید آن جهانبینش ندید
|
فضل مردان بر زنان ای بو شجاع
|
|
نیست بهر قوت و کسب و ضیاع
|
ورنه شیر و پیل را بر آدمی
|
|
فضل بودی بهر قوت ای عمی
|
فضل مردان بر زن ای حالیپرست
|
|
زان بود که مرد پایان بینترست
|
مرد کاندر عاقبتبینی خمست
|
|
او ز اهل عاقبت چون زن کمست
|
از جهان دو بانگ میآید به ضد
|
|
تا کدامین را تو باشی مستعد
|
آن یکی بانگش نشور اتقیا
|
|
وان یکی بانگش فریب اشقیا
|
من شکوفهی خارم ای خوش گرمدار
|
|
گل بریزد من بمانم شاخ خار
|
بانگ اشکوفهش که اینک گلفروش
|
|
بانگ خار او که سوی ما مکوش
|
این پذیرفتی بماندی زان دگر
|
|
که محب از ضد محبوبست کر
|
آن یکی بانگ این که اینک حاضرم
|
|
بانگ دیگر بنگر اندر آخرم
|
حاضریام هست چون مکر و کمین
|
|
نقش آخر ز آینهی اول ببین
|
چون یکی زین دو جوال اندر شدی
|
|
آن دگر را ضد و نا درخور شدی
|
ای خنک آنکو ز اول آن شنید
|
|
کش عقول و مسمع مردان شنید
|
خانه خالی یافت و جا را او گرفت
|
|
غیر آنش کژ نماید یا شگفت
|