›
ریرا
›
شعر کهن
›
مولوی
›
مثنوی معنوی
›
دفتر چهارم هم از مثنوی
›
قصهی رستن خروب در گوشهی مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت
قصهی رستن خروب در گوشهی مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت
واستان آن دست دیوانه سلاح
تا ز تو راضی شود عدل و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نه ببند
دست او را ورنه آرد صد گزند
صفحهی قبل
صفحهی ۴
شعر قبل
b
شعر بعد