مثل قانع شدن آدمی به دنیا و حرص او در طلب دنیا و غفلت او از دولت روحانیان کی ابنای جنس وی‌اند و نعره‌زنان کی یا لیت قومی یعلمون

تو که کرد زعفرانی زعفران باش و آمیزش مکن با دیگران
آب می‌خور زعفرانا تا رسی زعفرانی اندر آن حلوا رسی
در مکن در کرد شلغم پوز خویش که نگردد با تو او هم‌طبع و کیش
تو بکردی او بکردی مودعه زانک ارض الله آمد واسعه
خاصه آن ارضی که از پهناوری در سفر گم می‌شود دیو و پری
اندر آن بحر و بیابان و جبال منقطع می‌گردد اوهام و خیال
این بیابان در بیابانهای او هم‌چو اندر بحر پر یک تای مو
آب استاده که سیرستش نهان تازه‌تر خوشتر ز جوهای روان
کو درون خویش چون جان و روان سیر پنهان دارد و پای روان
مستمع خفتست کوته کن خطاب ای خطیب این نقش کم کن تو بر آب
خیز بلقیسا که بازاریست تیز زین خسیسان کسادافکن گریز
خیز بلقیسا کنون با اختیار پیش از آنک مرگ آرد گیر و دار
بعد از آن گوشت کشد مرگ آنچنان که چو دزد آیی به شحنه جان‌کنان
زین خران تا چند باشی نعل‌دزد گر همی دزدی بیا و لعل دزد
خواهرانت یافته ملک خلود تو گرفته ملکت کور و کبود
ای خنک آن را کزین ملکت بجست که اجل این ملک را ویران‌گرست
خیز بلقیسا بیا باری ببین ملکت شاهان و سلطانان دین
شسته در باطن میان گلستان ظاهر آحادی میان دوستان
بوستان با او روان هر جا رود لیک آن از خلق پنهان می‌شود
میوه‌ها لایه‌کنان کز من بچر آب حیوان آمده کز من بخور