تو که کرد زعفرانی زعفران
|
|
باش و آمیزش مکن با دیگران
|
آب میخور زعفرانا تا رسی
|
|
زعفرانی اندر آن حلوا رسی
|
در مکن در کرد شلغم پوز خویش
|
|
که نگردد با تو او همطبع و کیش
|
تو بکردی او بکردی مودعه
|
|
زانک ارض الله آمد واسعه
|
خاصه آن ارضی که از پهناوری
|
|
در سفر گم میشود دیو و پری
|
اندر آن بحر و بیابان و جبال
|
|
منقطع میگردد اوهام و خیال
|
این بیابان در بیابانهای او
|
|
همچو اندر بحر پر یک تای مو
|
آب استاده که سیرستش نهان
|
|
تازهتر خوشتر ز جوهای روان
|
کو درون خویش چون جان و روان
|
|
سیر پنهان دارد و پای روان
|
مستمع خفتست کوته کن خطاب
|
|
ای خطیب این نقش کم کن تو بر آب
|
خیز بلقیسا که بازاریست تیز
|
|
زین خسیسان کسادافکن گریز
|
خیز بلقیسا کنون با اختیار
|
|
پیش از آنک مرگ آرد گیر و دار
|
بعد از آن گوشت کشد مرگ آنچنان
|
|
که چو دزد آیی به شحنه جانکنان
|
زین خران تا چند باشی نعلدزد
|
|
گر همی دزدی بیا و لعل دزد
|
خواهرانت یافته ملک خلود
|
|
تو گرفته ملکت کور و کبود
|
ای خنک آن را کزین ملکت بجست
|
|
که اجل این ملک را ویرانگرست
|
خیز بلقیسا بیا باری ببین
|
|
ملکت شاهان و سلطانان دین
|
شسته در باطن میان گلستان
|
|
ظاهر آحادی میان دوستان
|
بوستان با او روان هر جا رود
|
|
لیک آن از خلق پنهان میشود
|
میوهها لایهکنان کز من بچر
|
|
آب حیوان آمده کز من بخور
|