ابتدای کار سیمرغ ای عجب | جلوهگر بگذشت بر چین نیم شب | |
در میان چین فتاد از وی پری | لاجرم پر شورشد هر کشوری | |
هر کسی نقشی از آن پر برگرفت | هرک دید آن نقش کاری درگرفت | |
آن پر اکنون در نگارستان چینست | اطلبو العلم و لو بالصین ازینست | |
گر نگشتی نقش پر او عیان | این همه غوغا نبودی در جهان | |
این همه آثار صنع از فر اوست | جمله انمودار نقش پر اوست | |
چون نه سر پیداست وصفش رانه بن | نیست لایق بیش ازین گفتن سخن | |
هرک اکنون از شما مرد رهید | سر به راه آرید و پا اندرنهید |
□
جملهی مرغان شدند آن جایگاه | بیقرار از عزت آن پادشاه | |
شوق او در جان ایشان کار کرد | هر یکی بی صبری بسیار کرد | |
عزم ره کردند و در پیش آمدند | عاشق او دشمن خویش آمدند | |
لیک چون ره بس دراز و دور بود | هرکسی از رفتنش رنجور بود | |
گرچه ره را بود هر یک کار ساز | هر یکی عذری دگر گفتند باز |