سر بر آرد او دگر ره شرمسار | اندر افتد باز در رو همچو مار | |
باز گوید سر بر آر و باز گو | که بخواهم جست از تو مو بمو | |
قوت پا ایستادن نبودش | که خطاب هیبتی بر جان زدش | |
پس نشیند قعده زان بار گران | حضرتش گوید سخن گو با بیان | |
نعمتت دادم بگو شکرت چه بود | دادمت سرمایه هین بنمای سود | |
رو بدست راست آرد در سلام | سوی جان انبیا و آن کرام | |
یعنی ای شاهان شفاعت کین لیم | سخت در گل ماندش پای و گلیم |