دست همدیگر زیارت میکنند
|
|
از لبان هم بوسه غارت میکنند
|
کر شد این گوشم ز بانگ آه آه
|
|
از خسان و نعرهی واحسرتاه
|
این اشارتهاست گویم از نغول
|
|
لیک میترسم ز آزار رسول
|
همچنین میگفت سرمست و خراب
|
|
داد پیغامبر گریبانش بتاب
|
گفت هین در کش که اسبت گرم شد
|
|
عکس حق لا یستحی زد شرم شد
|
آینهی تو جست بیرون از غلاف
|
|
آینه و میزان کجا گوید خلاف
|
آینه و میزان کجا بندد نفس
|
|
بهر آزار و حیاء هیچکس
|
آینه و میزان محکهای سنی
|
|
گر دو صد سالش تو خدمتها کنی
|
کز برای من بپوشان راستی
|
|
بر فزون بنما و منما کاستی
|
اوت گوید ریش و سبلت بر مخند
|
|
آینه و میزان و آنگه ریو و پند
|
چون خدا ما را برای آن فراخت
|
|
که بما بتوان حقیقت را شناخت
|
این نباشد ما چه آرزیم ای جوان
|
|
کی شویم آیین روی نیکوان
|
لیک در کش در نمد آیینه را
|
|
کز تجلی کرد سینا سینه را
|
گفت آخر هیچ گنجد در بغل
|
|
آفتاب حق و خورشید ازل
|
هم دغل را هم بغل را بر درد
|
|
نه جنون ماند به پیشش نه خرد
|
گفت یک اصبع چو بر چشمی نهی
|
|
بیند از خورشید عالم را تهی
|
یک سر انگشت پردهی ماه شد
|
|
وین نشان ساتری شاه شد
|
تا بپوشاند جهان را نقطهای
|
|
مهر گردد منکسف از سقطهای
|
لب ببند و غور دریایی نگر
|
|
بحر را حق کرد محکوم بشر
|
همچو چشمهی سلسبیل و زنجبیل
|
|
هست در حکم بهشتی جلیل
|