آن عرابی از بیابان بعید
|
|
بر در دار الخلافه چون رسید
|
پس نقیبان پیش او باز آمدند
|
|
بس گلاب لطف بر جیبش زدند
|
حاجت او فهمشان شد بی مقال
|
|
کار ایشان بد عطا پیش از سوال
|
پس بدو گفتند یا وجه العرب
|
|
از کجایی چونی از راه و تعب
|
گفت وجهم گر مرا وجهی دهید
|
|
بی وجوهم چون پس پشتم نهید
|
ای که در روتان نشان مهتری
|
|
فرتان خوشتر ز زر جعفری
|
ای که یک دیدارتان دیدارها
|
|
ای نثار دینتان دینارها
|
ای همه ینظر بنور الله شده
|
|
بهر بخشش از بر شه آمده
|
تا زنید آن کیمیاهای نظر
|
|
بر سر مسهای اشخاص بشر
|
من غریبم از بیابان آمدم
|
|
بر امید لطف سلطان آمدم
|
بوی لطف او بیابانها گرفت
|
|
ذرههای ریگ هم جانها گرفت
|
تا بدین جا بهر دینار آمدم
|
|
چون رسیدم مست دیدار آمدم
|
بهر نان شخصی سوی نانبا دوید
|
|
داد جان چون حسن نانبا را بدید
|
بهر فرجه شد یکی تا گلستان
|
|
فرجهی او شد جمال باغبان
|
همچو اعرابی که آب از چه کشید
|
|
آب حیوان از رخ یوسف چشید
|
رفت موسی کتش آرد او بدست
|
|
آتشی دید او که از آتش برست
|
جست عیسی تا رهد از دشمنان
|
|
بردش آن جستن به چارم آسمان
|
دام آدم خوشهی گندم شده
|
|
تا وجودش خوشهی مردم شده
|
باز آید سوی دام از بهر خور
|
|
ساعد شه یابد و اقبال و فر
|
طفل شد مکتب پی کسب هنر
|
|
بر امید مرغ با لطف پدر
|