آدما آن الف از بوی تو بود
|
|
زانک جسمت را زمین بد تار و پود
|
جسم خاکت را ازینجا بافتند
|
|
نور پاکت را درینجا یافتند
|
این که جان ما ز روحت یافتست
|
|
پیش پیش از خاک آن میتافتست
|
در زمین بودیم و غافل از زمین
|
|
غافل از گنجی که در وی بد دفین
|
چون سفر فرمود ما را زان مقام
|
|
تلخ شد ما را از آن تحویل کام
|
تا که حجتها همی گفتیم ما
|
|
که به جای ما کی آید ای خدا
|
نور این تسبیح و این تهلیل را
|
|
میفروشی بهر قال و قیل را
|
حکم حق گسترد بهر ما بساط
|
|
که بگویید ازطریق انبساط
|
هرچه آید بر زبانتان بیحذر
|
|
همچو طفلان یگانه با پدر
|
زانک این دمها چه گر نالایقست
|
|
رحمت من بر غضب هم سابقست
|
از پی اظهار این سبق ای ملک
|
|
در تو بنهم داعیهی اشکال و شک
|
تا بگویی و نگیرم بر تو من
|
|
منکر حلمم نیارد دم زدن
|
صد پدر صد مادر اندر حلم ما
|
|
هر نفس زاید در افتد در فنا
|
حلم ایشان کف بحر حلم ماست
|
|
کف رود آید ولی دریا بجاست
|
خود چه گویم پیش آن در این صدف
|
|
نیست الا کف کف کف کف
|
حق آن کف حق آن دریای صاف
|
|
کامتحانی نیست این گفت و نه لاف
|
از سر مهر و صفا است و خضوع
|
|
حق آنکس که بدو دارم رجوع
|
گر بپیشت امتحانست این هوس
|
|
امتحان را امتحان کن یک نفس
|
سر مپوشان تا پدید آید سرم
|
|
امر کن تو هر چه بر وی قادرم
|
دل مپوشان تا پدید آید دلم
|
|
تا قبول آرم هر آنچ قابلم
|