نبود آنک نور حقش شد امام | مر اثر را یا سببها را غلام | |
یا محبت در درون شعله زند | زفت گردد وز اثر فارغ کند | |
حاجتش نبود پی اعلام مهر | چون محبت نور خود زد بر سپهر | |
هست تفصیلات تا گردد تمام | این سخن لیکن بجو تو والسلام | |
گرچه شد معنی درین صورت پدید | صورت از معنی قریبست و بعید | |
در دلالت همچو آبند و درخت | چون بماهیت روی دورند سخت | |
ترک ماهیات و خاصیات گو | شرح کن احوال آن دو ماهرو |