چونک بیرنگی اسیر رنگ شد
|
|
موسیی با موسیی در جنگ شد
|
چون به بیرنگی رسی کان داشتی
|
|
موسی و فرعون دارند آشتی
|
گر ترا آید برین نکته سوال
|
|
رنگ کی خالی بود از قیل و قال
|
این عجب کین رنگ از بیرنگ خاست
|
|
رنگ با بیرنگ چون در جنگ خاست
|
اصل روغن ز آب افزون میشود
|
|
عاقبت با آب ضد چون میشود
|
چونک روغن را ز آب اسرشتهاند
|
|
آب با روغن چرا ضد گشتهاند
|
چون گل از خارست و خار از گل چرا
|
|
هر دو در جنگند و اندر ماجرا
|
یا نه جنگست این برای حکمتست
|
|
همچو جنگ خر فروشان صنعتست
|
یا نه اینست و نه آن حیرانیست
|
|
گنج باید جست این ویرانیست
|
آنچ تو گنجش توهم میکنی
|
|
زان توهم گنج را گم میکنی
|
چون عمارت دان تو وهم و رایها
|
|
گنج نبود در عمارت جایها
|
در عمارت هستی و جنگی بود
|
|
نیست را از هستها ننگی بود
|
نه که هست از نیستی فریاد کرد
|
|
بلک نیست آن هست را واداد کرد
|
تو مگو که من گریزانم ز نیست
|
|
بلک او از تو گریزانست بیست
|
ظاهرا میخواندت او سوی خود
|
|
وز درون میراندت با چوب رد
|
نعلهای بازگونهست ای سلیم
|
|
نفرت فرعون میدان از کلیم
|