در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیت‌اند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند

چونک بی‌رنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی‌رنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی
گر ترا آید برین نکته سوال رنگ کی خالی بود از قیل و قال
این عجب کین رنگ از بی‌رنگ خاست رنگ با بی‌رنگ چون در جنگ خاست
اصل روغن ز آب افزون می‌شود عاقبت با آب ضد چون میشود
چونک روغن را ز آب اسرشته‌اند آب با روغن چرا ضد گشته‌اند
چون گل از خارست و خار از گل چرا هر دو در جنگند و اندر ماجرا
یا نه جنگست این برای حکمتست همچو جنگ خر فروشان صنعتست
یا نه اینست و نه آن حیرانیست گنج باید جست این ویرانیست
آنچ تو گنجش توهم می‌کنی زان توهم گنج را گم می‌کنی
چون عمارت دان تو وهم و رایها گنج نبود در عمارت جایها
در عمارت هستی و جنگی بود نیست را از هستها ننگی بود
نه که هست از نیستی فریاد کرد بلک نیست آن هست را واداد کرد
تو مگو که من گریزانم ز نیست بلک او از تو گریزانست بیست
ظاهرا می‌خواندت او سوی خود وز درون می‌راندت با چوب رد
نعلهای بازگونه‌ست ای سلیم نفرت فرعون می‌دان از کلیم