مجلس خلوت نگر آراسته
|
|
روشن و خوش چون مه ناکاسته
|
شمع فروزان و شکر ریخته
|
|
تخت زده غالیه آمیخته
|
دشمن جانست ترا روزگار
|
|
خویشتن از دوستیش واگذار
|
بین که بزنجیر کیان را کشید
|
|
هرکه درو دید زبان را کشید
|
با تو دنیا طلب دین گذار
|
|
بانگ برآورده رقیبان بار
|
کز در بیدادگران باز گرد
|
|
گرد سراپرده این راز گرد
|
از تف این بادیه جوشیدهای
|
|
بر تو نپوشند که پوشیدهای
|
سرد نفس بود سگ گرم کین
|
|
روبه از آن دوخت مگر پوستین
|
دوزخ گوگرد شد این تیره دشت
|
|
ای خنک آنکس که سبکتر گذشت
|
آب دهانی به ادب گرد کن
|
|
در تف این چشمه گوگود کن
|
باز ده این وام فلک داده را
|
|
طرح کن این خاک زمین زاده را
|
جمله برانداز باستادیی
|
|
تا تو فرو مانی و آزادیی
|
هرکه درین راه منی میکند
|
|
بر من و تو راهزنی میکند
|
خصمی کژدم بتر از اژدهاست
|
|
کاین ز تو پنهان بود آن برملاست
|
خانه پر از دزد جواهر بپوش
|
|
بادیه پر غول به تسبیح کوش
|
غارتیانی که ره دل زنند
|
|
راه به نزدیکی منزل زنند
|
ترسم از آن شب که شبیخون کنند
|
|
خوارت ازین باده بیرون کنند
|
دشمن خردست بلائی بزرگ
|
|
غفلت ازو هست خطائی سترگ
|
با عدوی خرد مشو خرد کین
|
|
خرد شوی گر نشوی خرد بین
|
با همه خردی به قدر مایه زور
|
|
میل کش بچه شیر است مور
|
قافله برده به منزل رسید
|
|
کشتی پر گشته به ساحل رسید
|
تات نبینند نهان شو چو خواب
|
|
تات نرانند روان شو چو آب
|
پای درین صومعه ننهادنیست
|
|
چون بنهی واستده دادنیست
|
گر نروی در جگرت خون نهند
|
|
راتبت از صومعه بیرون نهند
|
گر سفر از خاک نبودی هنر
|
|
چرخ شب و روز نکردی سفر
|
تا ندرد دیو گریبانت خیز
|
|
دامن دین گیر و در ایمان گریز
|
شرع ترا خواند سماعش بکن
|
|
طبع ترا نیست وداعش بکن
|
شرع نسیمی است به جانش سپار
|
|
طبع غباری به جهانش گذار
|
شرع ترا ساخته ریحان به دست
|
|
طبع پرستی مکن او را پرست
|
بر در هر کس چو صبا درمتاز
|
|
با دم هر خس چو هوا درمساز
|
اینهمه چون سایه تو چون نور باش
|
|
گر همه داری ز همه دور باش
|
چنبر تست این فلک چنبری
|
|
تا تو ازین چنبر سر چون بری
|
گر به تو بر قصه کند حال خویش
|
|
یا خبری گویدت از سال خویش
|
تنگ بود غار تو با غور او
|
|
هیچ بود عمر تو با دور او
|
آخر گفتار تو خاموشیست
|
|
حاصل کار تو فراموشیست
|
تا بجهان در نفسی میزنی
|
|
به که در عشق کسی میزنی
|
کاین دو نفس با چو تو افتادهای
|
|
خوش نبود جز به چنان بادهای
|
هیچ قبائی نبرید آسمان
|
|
تا دو کله وار نبرد از میان
|
هرچه کنی عالم کافر ستیز
|
|
بر تو نویسد به قلمهای تیز
|
و آنچه گشائی ز در عز و ناز
|
|
بر تو همان در بگشایند باز
|
چشم تو گر پرده طنازیست
|
|
با تو درین پرده همان بازیست
|
نیک و بد آنان که بسی دیدهاند
|
|
نیک بدان بد نپسندیدهاند
|
هرکه رهی رفت نشانی بداد
|
|
هرکه بدی کرد ضمانی بداد
|
صورت اگر نیک و اگر بد بری
|
|
نام تو آنست که با خود بری
|
خار بود نام گل خارپوش
|
|
عنبر نام آمده عنبر فروش
|
قلب مشو تا نشوی وقت کار
|
|
هم ز خود و هم ز خدا شرمسار
|
بانگ بر این دور جگر تاب زن
|
|
سنگ بر این شیشه خوناب زن
|
رجم کن این لعبت شنگرف را
|
|
در قلم نسخ کش این حرف را
|
دست بر این قلعه قلعی برآر
|
|
پای درین ابلق ختلی درآر
|
تا فلک از منبر نه خرگهی
|
|
بر تو کند خطبه شاهنشهی
|
کار تو باشد علم انداختن
|
|
کار من است این علم افراختن
|
آدمیم رفع ملک میکنم
|
|
دعوی از آنسوی فلک میکنم
|
قیمتم از قامتم افزونترست
|
|
دورم از این دایره بیرونترست
|
آب نه و بحر شکوهی کنم
|
|
جغد نه و گنج پژوهی کنم
|
چون فلکم بر سر گنجست پای
|
|
لاجرممم سخت بلندست جای
|