پیری عالم نگر و تنگیش
|
|
تا نفریبی به جوان رنگیش
|
بر کف این پیر که برنا وشست
|
|
دسته گل مینگری واتشست
|
چشمه سرابست فریبش مخور
|
|
قبله صلیبست نمازش مبر
|
زین همه گل بر سر خاری نهای
|
|
گر همه مستند تو باری نهای
|
چون ببری زانچه طمع کردهای
|
|
آن بری از خانه که آوردهای
|
چون بنه در بحر قیامت برند
|
|
بی درمان جان به سلامت برند
|
خواه بنه مایه و خواهی به باز
|
|
کانچه دهند از تو ستانند باز
|
خانه داد و ستدست این جهان
|
|
کاین بدهد حالی بستاند آن
|
گرچه یکی کرم بریش گرست
|
|
باز یکی کرم بریشم خورست
|
شمع کن این زرد گل جعفری
|
|
تا چو چراغ از گل خود برخوری
|
تن بشکن نه دریی گو مباش
|
|
زر بفکن شش سریی گو مباش
|
پای کرم بر سر زر نه نه دست
|
|
تات نخوانند چو گل زرپرست
|
زر که بر او سکه مقصود نیست
|
|
آن زر و زرنیخ به نسبت یکیست
|
دوستی زر چو به سان زرست
|
|
در دم طاوس همان پیکرست
|
سکه زر چون که به آهن برند
|
|
پادشهان بیشتر آهنگرند
|
ساخت ازو همت قارون کلاه
|
|
از سر آن رخنه فروشد به چاه
|
بار توشد تاش سر تست جای
|
|
بارگیت شد چو نهی زیر پای
|
دادن زر گر همه جان دادنست
|
|
ناستدن بهتر از آن دادنست
|
در ستدن حرص جهانت دهد
|
|
در شدن آسایش جانت دهد
|
آنکه ستانی و بیفشانیش
|
|
بهتر از آن نیست که نستانیش
|
زر چو نهی روغن صفرا گرست
|
|
چونبخوری میوه صفرا برست
|
زر که ز مشرق به در افشاندهاند
|
|
بیخبران مغربیش خواندهاند
|
مغرب و آن قوم سخا دشمنند
|
|
مشرق و اهلش به سخا روشنند
|
هرچه دهد مشرقی صبح بام
|
|
مغربی شام ستاند به وام
|
والی جان همه کانها زرست
|
|
نایب دست همه مرغان پرست
|
آن زر رومی که به سنگ دمشق
|
|
راست برآید به ترازوی عشق
|
گرچه فروزنده و زیبنده است
|
|
خاک برو کن که فریبنده است
|
کیست که این دزد کلاهش نبرد
|
|
وافت این غول ز راهش نبرد
|