مبدی از کشور هندوستان
|
|
رهگذری کرد سوی بوستان
|
مرحلهای دید منقش رباط
|
|
مملکتی یافت مزور بساط
|
غنچه به خون بسته چو گردون کمر
|
|
لاله کم عمر ز خود بیخبر
|
از چمن انگیخته گل رنگ رنگ
|
|
وز شکر آمیخته می تنگ تنگ
|
گل چو سپر خسته پیکان خویش
|
|
بید به لرزه شده بر جان خویش
|
زلف بنفشه رسن گردنش
|
|
دیده نرگس درم دامنش
|
لاله گهر سوده و فیروزه گل
|
|
یک نفسه لاله و یک روزه گل
|
مهلت کس تا نفسی بیش نه
|
|
کس نفسی عاقبت اندیش نه
|
پیر چو زان روضه مینو گذشت
|
|
بعد مهی چند بدان سو گذشت
|
زان گل و بلبل که در آن باغ دید
|
|
ناله مشتی زغن و زاغ دید
|
دوزخی افتاد بجای بهشت
|
|
قیصر آن قصر شده در کنشت
|
سبزه به تحلیل به خاری شده
|
|
دسته گل پشته خاری شده
|
پیر در آن تیز روان بنگریست
|
|
بر همه خندید و به خود برگریست
|
گفت بهنگام نمایندگی
|
|
هیچ ندارد سر پایندگی
|
هر چه سر از خاکی و آبی کشد
|
|
عاقبتش سر به خرابی کشد
|
به ز خرابی چو دگر کوی نیست
|
|
جز بخرابی شدنم روی نیست
|
چون نظر از بینش توفیق ساخت
|
|
عارف خود گشت و خدا را شناخت
|
صیرفی گوهر آن راز شد
|
|
تا به عدم سوی گهر باز شد
|
ای که مسلمانی و گبریت نیست
|
|
چشمهای و قطره ابریت نیست
|
کمتر ازان موبد هندو مباش
|
|
ترک جهانگوی و جهانگو مباش
|
چند چو گل خیرهسری ساختن
|
|
سر به کلاه و کمر افراختن
|
خیز و رها کن کمر گل ز دست
|
|
کو کمر خویش به خون تو بست
|
هست کلاه و کمر آفات عشق
|
|
هر دو گروه کن به خرابات عشق
|
گه کلهت خواجگی گل دهد
|
|
گه کمرت بندگی دل دهد
|
کوش کزین خواجه غلامی رهی
|
|
یا چو نظامی ز نظامی رهی
|