صبحدمی با دو سه اهل درون
|
|
رفت فریدون به تماشا برون
|
چون به شکار آمد در مرغزار
|
|
آهوکی دید فریدون شکار
|
گردن و گوشی ز خصومت بری
|
|
چشم و سرینی به شفاعت گری
|
گفتی از آنجا که نظر جسته بود
|
|
از نظر شاه برون رسته بود
|
شاه بدان صید چنان صید شد
|
|
کش همگی بسته آن قید شد
|
رخش برو چون جگرش گرم کرد
|
|
پشت کمان چون شکمش نرم کرد
|
تیر بدان پایه ازو درگذشت
|
|
رخش بدان پویه به گردش نگشت
|
گفت به تیر آن پر کینت کجاست
|
|
گفت به رخش آن تک دینت کجاست
|
هر دو درین باره نه پسبارهاید
|
|
خرده آن خرد گیا خوارهاید
|
تیر زبان شد همه کای مرزبان
|
|
هست نظرگاه تو این بیزبان
|
در کنف درع تو جولان زند
|
|
بر سر درع تو که پیکان زند
|
خوش نبود با نظر مهتران
|
|
بر رق آهو کف خنیاگران
|
داغ بلندان طلب ای هوشمند
|
|
تا شوی از داغ بلندان بلند
|
صورت خدمت صفت مردمیست
|
|
خدمت کردن شرف آدمیست
|
نیست بر مردم صاحب نظر
|
|
خدمتی از عهد پسندیدهتر
|
دست وفا در کمر عهد کن
|
|
تا نشوی عهدشکن جهدکن
|
گنج نشین مار که درویش نیست
|
|
از سر تا دم کمری بیش نیست
|
از پی آن گشت فلک تاج سر
|
|
کز سر خدمت همه تن شد کمر
|
هر که زمام هنری میکشد
|
|
در ره خدمت کمری میکشد
|
شمع که او خواجگی نور یافت
|
|
از کمر خدمت زنبور یافت
|
خیز نظامی که نه بر بستهای
|
|
از پی خدمت چه کمر بستهای
|