من که درین دایره دهربند
|
|
چون گره نقطه شدم شهربند
|
دسترس پای گشائیم نیست
|
|
سایه ولی فر همائیم نیست
|
پای فرو رفته بدین خاک در
|
|
با فلکم دست به فتراک در
|
فرق به زیر قدم انداختم
|
|
وز سر زانو قدمی ساختم
|
گشته ز بس روشنی روی من
|
|
آینه دل سر زانوی من
|
من که به این آینه پرداختم
|
|
آینه دیده درانداختم
|
تا زکدام آینه تابی رسد
|
|
یا ز کدام آتشم آبی رسد
|
چون نظر عقل به رای درست
|
|
گرد جهان دست برآورد چست
|
دید از آن مایه که در همتست
|
|
پایه دهی را که ولی نعمتست
|
شاه قوی طالع فیروز چنگ
|
|
گلبن این روضه فیروزه رنگ
|
خضر سکندر منش چشمه رای
|
|
قطب رصد بند مجسطی گشای
|
آنکه ز مقصود وجود اولست
|
|
و آیت مقصود بدو منزلست
|
شاه فلک تاج سلیمان نگین
|
|
مفخر آفاق ملک فخر دین
|
نسبت داودی او کرده چست
|
|
بر شرفش نام سلیمان درست
|
رایت اسحاق ازو عالیست
|
|
ضدش اگر هست سماعیلیست
|
یکدله شش جهت و هفتگاه
|
|
نقطه نه دایره بهرام شاه
|
آنکه ز بهرامی او وقت زور
|
|
گور بود بهره بهرام گور
|
مفخر شاهان به تواناتری
|
|
نامور دهر به داناتری
|
خاص کن ملک جهان بر عموم
|
|
هم ملک ارمن و هم شاه روم
|
سلطنت اورنگ خلافت سریر
|
|
روم ستاننده ابخاز گیر
|
عالم و عادلتر اهل وجود
|
|
محسن و مکرمتر ابنای جود
|
دین فلک و دولت او اخترست
|
|
ملک صدف خاک درش گوهرست
|
چشمه و دریاست به ماهی و در
|
|
چشمه آسوده و دریای پر
|
با کفش این چشمه سیماب ریز
|
|
خوانده چو سیماب گریزا گریز
|
خنده زنان از کمرش لعل ناب
|
|
بر کمر لعل کش آفتاب
|
آفت این پنجره لاجورد
|
|
پنجه در او زد که به دو پنجه کرد
|
کوس فلک را جرسش بشکند
|
|
شیشه مه را نفسش بشکند
|
خوب سرآغازتر از خرمی
|
|
نیک سرانجامتر از مردمی
|
جام سخا را که کفش ساقیست
|
|
باقی بادا که همین باقیست
|