ای گهر تاج فرستادگان
|
|
تاج ده گوهر آزادگان
|
هر چه زبیگانه وخیل تواند
|
|
جمله در این خانه طفیل تواند
|
اول بیت ار چه به نام تو بست
|
|
نام تو چون قافیه آخر نشست
|
این ده ویران چو اشارت رسید
|
|
از تو و آدم به عمارت رسید
|
آنچه بدو خانه نوآیین بود
|
|
خشت پسین دای نخستین بود
|
آدم و نوحی نه به از هر دوی
|
|
مرسله یک گره از هر دوی
|
آدم از آن دانه که شد هیضهدار
|
|
توبه شدش گلشکر خوشگوار
|
توبه دل در چمنش بوی تست
|
|
گلشکرش خاک سر کوی تست
|
دل ز تو چون گلشکر توبه خورد
|
|
گلشکر از گلشکری توبه کرد
|
گوی قبولی ز ازل ساختند
|
|
در صف میدان دل انداختند
|
آدم نو زخمه درآمد به پیش
|
|
تا برد آنگوی به چوگان خویش
|
بارگیش چون عقب خوشه رفت
|
|
گوی فرو ماند و فرا گوشه رفت
|
نوح که لب تشنه به حیوان رسید
|
|
چشمه غلط کرد و به طوفان رسید
|
مهد براهیم چو رای اوفتاد
|
|
نیم ره آمد دو سه جای اوفتاد
|
چون دل داود نفس تنگ داشت
|
|
در خور این زیر، بم آهنگ داشت
|
داشت سلیمان ادب خود نگاه
|
|
مملکت آلوده نجست آین کلاه
|
یوسف از آن چاه عیانی ندید
|
|
جز رسن و دلو نشانی ندید
|
خضر عنان زین سفر خشک تافت
|
|
دامن خود تر شدهی چشمه یافت
|
موسی از این جام تهی دید دست
|
|
شیشه به کهپایه «ارنی» شکست
|
عزم مسیحا نه به این دانه بود
|
|
کو ز درون تهمتی خانه بود
|
هم تو «فلک طرح» درانداختی
|
|
سایه بر این کار برانداختی
|
مهر شد این نامه به عنوان تو
|
|
ختم شد این خطبه به دوران تو
|
خیز و به از چرخ مداری بکن
|
|
او نکند کار تو کاری بکن
|
خط فلک خطه میدان تست
|
|
گوی زمین در خم چوگان تست
|
تا زعدم گرد فنا برنخاست
|
|
میتک و میتاز که میدان تراست
|
کیست فنا کاب ز جامت برد
|
|
یا عدم سفله که نامت برد
|
پای عدم در عدم آواره کن
|
|
دست فنا را به فنا پاره کن
|
ای نفست نطق زبان بستگان
|
|
مرهم سودای جگر خستگان
|
عقل به شرع تو ز دریای خون
|
|
کشتی جان برد به ساحل درون
|
قبله نه چرخ به کویت دراست
|
|
عبهر شش روزه به مویت دراست
|
ملک چو مویت همه درهم شود
|
|
گر سر موئی زسرت کم شود
|
بی قلم از پوست برون خوان توئی
|
|
بی سخن از مغز درون دان توئی
|
زان بزد انگشت تو بر حرف پای
|
|
تا نشود حرف تو انگشت سای
|
حرف همه خلق شد انگشت رس
|
|
حرف تویی زحمت انگش کس
|
پست شکر گشت غبار درت
|
|
پسته و عناب شده شکرت
|
یک کف پست تو به صحرای عشق
|
|
برگ چهل روزه تماشای عشق
|
تازهترین صبح نجاتی مرا
|
|
خاک توام کاب حیاتی مرا
|
خاک تو خود روضه جان منست
|
|
روضه تو جان و جهان منست
|
خاک تو در چشم نظامی کشم
|
|
غاشیه بر دوش غلامی کشم
|
بر سر آنروضه چون جان پاک
|
|
خیزم چون باد و نشینم چو خاک
|
تا چو سران غالیهتر کنند
|
|
خاک مرا غالیه سر کنند
|