انجامش روزگار افلاطون

ستاره دل از داد برداشته ستمگر شده داد بگذاشته
به آن هم‌نشینان که بودند پیش خبر داد از اندازه عمر خویش
چنین گفت کایمن مباشید کس از این هفت هندوی کحلی جرس
که این اختران گر چه فرخ پیند ز نافرخی نیز خالی نیند
چو نحس اوفتد دور سیارگان بود دور دور ستمکارگان
شمار ستم تا نیاید به سر به گیتی نیاید کسی دادگر
چو باز اختر سعد یابد قران به نیکی رسد کار نیک اختران
فلک تا رسیدن بدان بازگشت ورقهای ما باری اندر نوشت
چو گفت این پناهنده را کرد یاد فروبست لب دیده برهم نهاد