سیاست نگر تا چه تعظیم کرد
|
|
که چرمی چنین را به از سیم کرد
|
در این کشور از هر چه من دیدهام
|
|
به اینست و این را پسندیدهام
|
گر این خلق را نیستی این گهر
|
|
نبستی کسی حکم کس را کمر
|
ندارد هنرهای شاهانه کس
|
|
بدین یک هنر پادشاهست و بس
|
چو شه با غنیمت شد از دستبرد
|
|
سپاس غنیمت غنیمت شمرد
|
جهان آفرین را سپاسی تمام
|
|
برآراست و انگاه درخواست جام
|
ز رود خوش و باده خوشگوار
|
|
درآمد به بخشش چو ابر بهار
|
سران سپه را که بردند رنج
|
|
به خروارها داد دیبا و گنج
|
غنی کردشان از زر انداختن
|
|
ز نو هر زمان خلعتی ساختن
|
نماند از سیه سفت محمل کشی
|
|
که بر وی ز دیبا نبد مفرشی
|
طلب کرد مرد زبان بسته را
|
|
بیابانی بند بگسسته را
|
درآمد بیابانی کوه گرد
|
|
چو دیگر کسان شاه را سجده کرد
|
ملک در سراپای آن جانور
|
|
به عبرت بسی دید و جنباند سر
|
ز پیرایه و جوهر و زر و سیم
|
|
بدان جانور داد نزلی عظیم
|
نپذرفت یعنی که با گنج و ساز
|
|
بیابانیان را نباشد نیاز
|
سر گوسفندی بر شه فکند
|
|
نمودش که میبایدم گوسفند
|
شه از گوسفندان پروردنی
|
|
وز آنهاکه باشند هم خوردنی
|
بفرمود دادن بدو بی قیاس
|
|
ستد مرد وحشی و بردش سپاس
|
گله پیشرو کرد از اندازه بیش
|
|
به خشنودی آمد به مأوای خویش
|
در آن مرغزار خوش دلگشای
|
|
خوش افتاد شه را که خوش بود جای
|