رهائی یافتن نوشابه

سلبهای زربفت نادوخته سپرهای چون کوکب افروخته
به خروارها قندز تیغ‌دار سمور سیه نیز بیش از شمار
ز قاقم نه چندان فرو بسته بند که تقدیر آن کرد شاید که چند
فروزنده سنجاب و روباه لعل همان کره اسبان نادیده نعل
وشق نیفه‌های شبستان فروز چو خال شب افتاده بر روی روز
جز این مایه‌ها نیز بسیار گنج که آید ضمیر از شمارش به رنج
در آن موینه چون نظر کرد شاه بهار ارم دید در بزمگاه
به مقدار خود هر یکی را شناخت که از هر متاعی چه شایست ساخت
برآموده‌ای دید از اندیشه دور ز سرهای سنجاب و لفج سمور
کهن گشته و موی ازو ریخته ز نیکوترین جائی آویخته
چو لختی در آن چرمها بنگریست ندانست کان چرم آموده چیست
بپرسید کاین چرمهای کهن چه پیرایه را شاید از اصل و بن
یکی روسیش پاسخی داد نغز کزین پوست می‌زاید آن جمله مغز
به خواری مبین اندرین خشک پوست که روشنترین نقد این کشور اوست
به نزدیک ما این فرومایه چرم گرامیترست از بسی موی نرم
هر آن موینه کامد اینجا پدید بدین چرم بی موی شاید خرید
اگر سیم هر کشوری در عیار بگردد به هر سکه چون روزگار
نباشد جز این موی ما را درم نگردد یکی موی ازین موی کم
از آن هیبت آمد ملک را شکوه که چون بنده فرمان شدند آن گروه
به فرزانه گفتا که در خسروی سیاست کند دست شه را قوی