دگر روز کین طاق پیروزه رنگ
|
|
برآورد یاقوت رخشان ز سنگ
|
الانی سواری چو غرنده شیر
|
|
برآمد سیاه اژدهائی به زیر
|
یکی گرز هفتاد مردی بدست
|
|
که البرز را مغز درهم شکست
|
مبارز طلب کرد و میکشت مرد
|
|
ز گردان گیتی برآورد گرد
|
ز رومی و ایرانی و خاوری
|
|
بسی را فکند اندران داوری
|
همان روسی افکن سوار دلیر
|
|
برون آمد از پره چون نره شیر
|
کمان را زهی برزد از چرم خام
|
|
بشست اندر آورد یک تیر تام
|
به نیروی دست کمان گیر او
|
|
بیفتاد الانی به یک تیر او
|
چو ماسورهی هندباری به رنگ
|
|
میان آکنیده به تیر خدنگ
|
دگر ره یکی روسی گربه چشم
|
|
چو شیران به ابرو درآورده خشم
|
سلاح آزمائی درآموخته
|
|
بسی درع را پاره بردوخته
|
درآمد به شمشیر بازی چو برق
|
|
ز سر تا قدم زیر پولاد غرق
|
پذیره شده شورش جنگ را
|
|
لحیفی برافکنده شبرنگ را
|
اگر چه دلی داشت چون خاره سنگ
|
|
نبود آزموده خطرهای جنگ
|
به تنهائی آن پیشه ورزیده بود
|
|
ز شمشیر دشمن نلرزیده بود
|
چو آن اژدها دم برانداختش
|
|
شکاری زبون دید بشناختش
|
سلاحی بر او دید بیش از نبرد
|
|
جل و جامهای بهتر از اسب و مرد
|
به یک ضربتش جان ز تن درکشید
|
|
به جل برقعش برقع اندر کشید
|
دگر روسیی بست بر کین کمر
|
|
همان رفت با او که با آن دگر
|
دلیر دگر جنگ را ساز کرد
|
|
به تیری دگر جان ازو باز کرد
|
بهر تیر کز شست او شد روان
|
|
به پهلو درآمد یکی پهلوان
|
به ده چوبهی تیر آن سوار بهی
|
|
زده پهلوان کرد میدان تهی
|
دگر باره پنهان ز بینندگان
|
|
بیامد بجای نشینندگان
|
چنین چند روز آن نبرده سوار
|
|
به پوشیدگی حرب کرد آشکار
|
نبد هیچکس را دگر یارگی
|
|
که با او برون افکند بارگی
|
به جایی رسیدند کر بیم تیغ
|
|
پراکندگیشان درآمد چو میغ
|
شکیبی به ناموس میساختند
|
|
خیالی به نیرنگ میباختند
|