رسیدن اسکندر به کشور روس

چو روسان سختی کش سخت مغز فریبی شنیدند از اینگونه نغز
کشیدند سرها که تا زنده‌ایم بدین عهد و پیمان سرافکنده‌ایم
بکوشیم کوشیدنی چون نهنگ نمانیم ازین گلستان بوی و رنگ
بر اعدای دولت شبیخون کنیم به نوک سنان خاره را خون کنیم
چو دست از سنان سوی خنجر کشیم بداندیش را دام در سر کشیم
چو روسی سپه را دلی گرم دید ز نیروی خود کوه را نرم دید
به لشگرگه به تدبیر جنگ ز دل برد زنگار و ز تیغ زنگ
ز دیگر طرف شاه لشگر شکن به تدبیر ینشست با انجمن
بزرگان لشگر همه گرد شاه نشستند چون اختران گرد ماه
قدرخان ز چین گور خان از ختن دپیس از مداین ولید از یمن
دوالی ز ابخاز و هندی زری قباد صطخری ز خویشان کی
زریوند گیلی ز مازندران نیال یل از کشور خاوران
بشک از خراسان و فوم از عراق بریشاد از ارمن بدین اتفاق
ز یونان و افرنجه و مصرو شام نه چندانکه بر گفت شاید به نام
جهاندار کرد از غم آزادشان به دلگرمی امیدها دادشان
چنین گفت کین لشگر جنگجوی به پیکار شیران نکردند خوی
به دزدی و سالوسی و رهزنی نمایند مردی و مردافکنی
دو دستی ندیدند شمشیر کس همان ناچخ و نیزه از پیش و پس
سلاحی و سازی ندارند چست ز بی آلتان جنگ ناید درست
برهنه تنی چند را در مصاف چه باشد بریدن ز سر تا به ناف