رسیدن اسکندر به کشور روس

جگر خوردن آیین روسان بود می‌و نقل کار عروسان بود
ز روی و چینی نیاید نبرد همه خز و دیبا بود سرخ و زرد
خدا داد ما را چنین دستگاه خدا داده را چون توان بست راه
اگر دیدمی این غنیمت به خواب دهانم شدی زین حلاوت پر آب
یکی نیست در جمله‌ی بی تاج زر به دریا نیابیم چندین گهر
گر این دستگه را به دست آوریم براقلیم عالم شکست آوریم
جهان را بگیریم و شاهی کنیم همه ساله صاحب کلاهی کنیم
پس آنکه فرس راند بالای کوه تنی چند با او شده هم‌گروه
به انگشت بنمود کانک ز دور جهان در جهان نازنینند و حور
درو درگه از گوهر و گنج پر به جای سنان و زره لعل و در
همه زین زرین یاقوت کار کفن پوشهای جواهر نگار
کلاه مرصع برافراشته قبا تا کف پای بگذاشته
همه فرش دیبا و شعر و حریر نه در دست نیزه نه در جعبه‌ی تیر
همه عنبرین دار و خلخال پوش سر زلف پیچیده بالای گوش
سراپای در زیور خسروی نه پای رونده نه دست قوی
بدان سست پایان پیچیده دست سکندر چه لشگر تواند شکست
گر افتد بر ایشان سر سوزنی دهن را گشایند چون روزنی
به تاریخ و تقویم جنگ آورند مهی در حسابی درنگ آورند
نه آن لشگرند این که روز نبرد ز خسته کلوخی برآرند گرد
چو ما حمله سازیم یکره ز جای به یک حمله‌ی ما ندارند پای