جگر خوردن آیین روسان بود
|
|
میو نقل کار عروسان بود
|
ز روی و چینی نیاید نبرد
|
|
همه خز و دیبا بود سرخ و زرد
|
خدا داد ما را چنین دستگاه
|
|
خدا داده را چون توان بست راه
|
اگر دیدمی این غنیمت به خواب
|
|
دهانم شدی زین حلاوت پر آب
|
یکی نیست در جملهی بی تاج زر
|
|
به دریا نیابیم چندین گهر
|
گر این دستگه را به دست آوریم
|
|
براقلیم عالم شکست آوریم
|
جهان را بگیریم و شاهی کنیم
|
|
همه ساله صاحب کلاهی کنیم
|
پس آنکه فرس راند بالای کوه
|
|
تنی چند با او شده همگروه
|
به انگشت بنمود کانک ز دور
|
|
جهان در جهان نازنینند و حور
|
درو درگه از گوهر و گنج پر
|
|
به جای سنان و زره لعل و در
|
همه زین زرین یاقوت کار
|
|
کفن پوشهای جواهر نگار
|
کلاه مرصع برافراشته
|
|
قبا تا کف پای بگذاشته
|
همه فرش دیبا و شعر و حریر
|
|
نه در دست نیزه نه در جعبهی تیر
|
همه عنبرین دار و خلخال پوش
|
|
سر زلف پیچیده بالای گوش
|
سراپای در زیور خسروی
|
|
نه پای رونده نه دست قوی
|
بدان سست پایان پیچیده دست
|
|
سکندر چه لشگر تواند شکست
|
گر افتد بر ایشان سر سوزنی
|
|
دهن را گشایند چون روزنی
|
به تاریخ و تقویم جنگ آورند
|
|
مهی در حسابی درنگ آورند
|
نه آن لشگرند این که روز نبرد
|
|
ز خسته کلوخی برآرند گرد
|
چو ما حمله سازیم یکره ز جای
|
|
به یک حملهی ما ندارند پای
|