دلیران شمشیر زن بی شمار
|
|
به مردم گزائی چو پیچنده مار
|
کمند افکنانی که چون تند شیر
|
|
درارند سرهای پیلان به زیر
|
غلامان چینی که در دار و گیر
|
|
ز موئی جهانند صد چوبهی تیر
|
سکندر نه تند اژدهائیست این
|
|
جهانرا ستمگر بلائیست این
|
نه لشگر یکی کوه با او روان
|
|
که در زیر او شد زمین ناتوان
|
ز پیلان دو صد پیل پولاد پوش
|
|
که آرند خون زمین را به جوش
|
یکی دشت بر پیل و بر پیلتن
|
|
همه کشور آشوب و لشگر شکن
|
چو قنطال روسی که سالار بود
|
|
شد آگه که گردون بدین کار بود
|
یکی لشگر انگیخت از هفت روس
|
|
به کردار هر هفت کرده عروس
|
ز برطاس و آلان و خزران گروه
|
|
برانگیخت سیلی چو دریا و کوه
|
ز ایسو زمین تا به خفچاق دشت
|
|
زمین را به تیغ و زره در نوشت
|
سپاهی نه چندان که لشگر شناس
|
|
به اندازهی آن رساند قیاس
|
چو عارض شمرد آنچه در پیش بود
|
|
ز نهصد هزارش عدد بیش بود
|
فرود آمدند از سر راه دور
|
|
دو فرسنگی از لشگر شاه دور
|
به لشگر چنین گفت قنطال روس
|
|
که مردافکنان را چه باک از عروس
|
چنین لشگر خوب نادیده رنج
|
|
همه سر بسر کاروانهای گنج
|
کجا پای دارند با روسیان
|
|
چنین نازنینان و ناموسیان
|
همه گوهرین ساز و زرین ستام
|
|
بلورین طبق بلکه بی جاده جام
|
همه کارشان شرب و مالشگری
|
|
نگشته شبی گرد چالشگری
|
شبانگه به بوی خوش انگیختن
|
|
سحرگه به شربت برآمیختن
|