سکندر بدان کامگاری که بود
|
|
همه میل بر شهر خود مینمود
|
اگر چه ولایت ز حد بیش داشت
|
|
هم اندیشهی خانهی خویش داشت
|
شبی رای آن زد که فردا ز جای
|
|
چو باد آورد پای بر باد پای
|
هوای وطن در دل آسان کند
|
|
نشاط هوای خراسان کند
|
زمین عجم زیر پای آورد
|
|
سوی ملک اصطخر رای آورد
|
جهان را برافروزد از رنگ خویش
|
|
بلندی درارد به اورنگ خویش
|
بران ملک نوش آفرین بگذرد
|
|
بد و نیک آن مملک بنگرد
|
نماید که ترتیبها نو کنند
|
|
بسیچ زمین بوس خسرو کنند
|
کند تازه نانبارهی هر کسی
|
|
در آن باده سازد نوازش بسی
|
به خواهندگان ارمغانی دهد
|
|
جهان را ز نو زندگانی دهد
|
در این پرده میرفتش اندیشهای
|
|
ندارند شاهان جز این پیشهای
|
دوالی که سالار ابخاز بود
|
|
به نیروی شه گردن افراز بود
|
دوال کمر بسته بر حکم شاه
|
|
بسی گرد آفاق پیمود راه
|
درآمد بر شاه نیکی سگال
|
|
بنالید مانند کوس از دوال
|
که فریاد شاها ز بیداد روس
|
|
که از مهد ابخاز بستد عروس
|
کس آمد کز آن ملک آراسته
|
|
خلالی نماند از همه خواسته
|
ستیزنده روسی ز آلان و ارگ
|
|
شبیخون درآورد همچون تگرگ
|
به دربند آن ناحیت راه یافت
|
|
به فراطها سوی دریا شتافت
|
خروجی نه بروجه اندازه کرد
|
|
در آن بقعه کین کهن تازه کرد
|
به تاراج برد آن بر و بوم را
|
|
که ره بسته باد آن پی شوم را
|
جز از کشتگانی که نتوان شمرد
|
|
خرابی بسی کرد و بسیار برد
|
در انبار آکنده خوردی نماند
|
|
همان در خزینه نوردی نماند
|
ز گنجینهی ما تهی کرد رخت
|
|
در از درج بربود و دیبا ز تخت
|
همان ملک بردع بر انداختند
|
|
یکی شهر پر گنج پرداختند
|
به تاراج بردند نوشابه را
|
|
شکستند بر سنگ قرابه را
|
ز چندان عروسان که دیدی به پای
|
|
نماندند یک نازنین را بجای
|
همه شهر و کشور بهم بر زدند
|
|
ده و دوده را آتش اندر زدند
|
اگر من در آن داوری بودمی
|
|
از این به به کشتن بر آسودمی
|
من اینجا به خدمت شده سربلند
|
|
زن و بچه آنجابه زندان و بند
|
اگر داد نستاند از خصم شاه
|
|
خدا باد یاری ده داد خواه
|
ببینی که روسی در این روز چند
|
|
به روم و به ارمن رساند گزند
|
چو زینگونه بر گنج ره یافتند
|
|
شتابند از آنسان که بشتافتند
|
ستانند کشور گشایند شهر
|
|
که خامان خلقند و دونان دهر
|
همه رهزنانند چون گرگ و شیر
|
|
به خوان نادلیرند و بر خون دلیر
|
ز روسی نجوید کسی مردمی
|
|
که جز گوهری نیستش زادمی
|
اگر بر خری بار گوهر بود
|
|
به گوهر چه بینی همان خر بود
|
چو ره یافتند آن حریفان به گنج
|
|
بسی بومها را رسانند رنج
|
به بیداد کردن بر آرند یال
|
|
ز بازارگانان ستانند مال
|
خلل چون دران مرز و بوم آورند
|
|
طمع در خراسان و روم آورند
|
بشورید شاهنشه از گفت او
|
|
ز بیداد بر خانه و جفت او
|
پریشان شد از بهر نوشابه نیز
|
|
که بر شاه بود آن ولایت عزیز
|
فرو برد سر طیره و خشم ساز
|
|
وزان طیرگی سر برآورد باز
|
به فریاد خوان گشت فرمان تراست
|
|
مرا در دلست آنچه در جان تراست
|
ازین گفته به باشد ار بگذری
|
|
تو گفتی و باقی ز من بنگری
|
ببینی که چون سر به راه آورم
|
|
چه سرها ز چنبر به چاه آورم
|
چه دلهای مردان برارم ز هوش
|
|
چه خونهای شیران در آرم به جوش
|
برآرم سگان را ز شور افکنی
|
|
که با شیر بازیست گور افکنی
|
نه بر طاس مانم نه روسی بجای
|
|
سر هر دو را بسپرم زیر پای
|
اگر روس مصر است نیلش کنم
|
|
سراسیمه در پای پیلش کنم
|
برافرازم از کوهش اورنگ را
|
|
در آتش نشانم همه سنگ را
|
نه در غار کوه اژدهائی هلم
|
|
نه از بهر دارو گیاهی هلم
|
گر این کین نخواهم ز شیران روس
|
|
سگم سگ نه اسکندر فیلقوس
|
وگر گرگ برطاس را نشکرم
|
|
ز بر طاسی روس رو به ترم
|
گر از گردش چرخ باشد زمان
|
|
بخواهیم کین خود از بدگمان
|
همه برده را باز جای آوریم
|
|
ستاننده را زیر پای آوریم
|
نمانیم نوشابه را زیر بند
|
|
چو وقت آید از نی برآریم قند
|
گر آن سیم در سنگ شد جایگیر
|
|
برون آوریمش چو موی از خمیر
|
به چاره گشاده شود کار سخت
|
|
به مدت شکوفد بهار از درخت
|
به سختی در از چاره دل وام گیر
|
|
که گردد زمان تا زمان چرخ پیر
|
در این ره چو برداشتم برگ و زاد
|
|
صبوری کنم تا برآید مراد
|
ز کوه گران تا به دریای ژرف
|
|
به آهستگی کار گردد شگرف
|
مرا سوی ملک عجم بود رای
|
|
که سازم در آن جای یک چند جای
|
چو زین داستانم رسید آگهی
|
|
به ار تخت من باشد از من تهی
|
به جنبش گراینده شد رخت من
|
|
سر زین من بس بود تخت من
|
نخسبم نیاسایم از هیچ راه
|
|
مگر کینه بستانم از کینه خواه
|
دوالی چو دید آن پذیرفتگی
|
|
برآسود از آن خشم و آشفتگی
|
به لب خاک را عنبر آلود کرد
|
|
زمین را به چهره زراندود کرد
|