سگالش خاقان در پاسخ اسکندر

همان نامه‌ی شاه بر خوانده بود در آن کار حیران فرو مانده بود
به اندیشه‌ی پاک و رای درست سررشته‌ی کار خود باز جست
نخستین چنان دید رایش صواب که میثاق شه را نویسد جواب
بفرمود تا کاغذ و کلک و ساز نویسنده‌ی چینی آرد فراز
جوابی نویسد سزاوار شاه سخن را در او پایه دارد نگاه
ز ناف قلم دست چابک دبیر پراکند مشک سیه بر حریر
سخنهای پرورده‌ی دلفریب که در مغز مردم نماید شکیب
خطابی که امیدواری دهد عتابی که بر صلح یاری دهد
فسونی که بندد ره جنگ را فریبی که نرمی دهد سنگ را
زبان بندهائی چو پیکان تیز دری در تواضع دری در ستیز
طراز سر نامه بود از نخست به نامی کزو نامها شد درست
خداوند بی یار و یار همه به خود زنده و زنده‌دار همه
جهان آفرین ایزد کارساز توانا کن ناتوانا نواز
علم برکش روشنان سپهر قلم در کش دیو تاریک چهر
روش بخش پرگار جنبش پذیر سکونت ده نقطه‌ی جای گیر
پدید آور هر چه آمد پدید رساننده‌ی هر چه خواهد رسید
ز گویا و خاموش و هشیار و مست کسی بر اسرار او نیست دست
به جز بندگی ناید از هیچکس خداوندی مطلق اوراست بس
بس از آفرین جهان آفرین کزو شد پدید آسمان و زمین
سخن رانده در پوزش شهریار که باد آفرین بر تو از کردگار