به هند آمدن تیغ هندی به دست
|
|
کباب ترم باید از پیل مست
|
مخور عبرهی هند بییاد من
|
|
که هندوتر از توست پولاد من
|
چوسر بایدت سر متاب از خراج
|
|
وگر نه نه سر با تو ماند نه تاج
|
فرستاده آمد به درگاه کید
|
|
سخن در هم افکند چون دام صید
|
فرو گفت با او سخنهای تیز
|
|
گدازانتر از آتش رستخیز
|
چو کید آنچنان آتش تیز دید
|
|
ازو رستگاری به پرهیز دید
|
که خوابی در آن داوری دیده بود
|
|
ز تعبیر آن خواب ترسیده بود
|
دگر کز جهانگیری شهریار
|
|
خبر داشت کورا سپهرست یار
|
گه کینه با شاه دارا چه کرد
|
|
ز حد حبش تا بخارا چه کرد
|
نه رای آمدش روی از او تافتن
|
|
ز فرمان سوی فتنه بشتافتن
|
بدانست کو را دران تاب تیز
|
|
چگونه ز خود باز دارد ستیز
|
به خواهش نمودن زبان بر گشاد
|
|
بسی آفرین شاه را کرد یاد
|
که چون در جهان اوست هشیارتر
|
|
جهانداری او را سزاوارتر
|
همش پایهی تخت بر ماه باد
|
|
هم آزرم را سوی او راه باد
|
نبودست جز مهر او کار من
|
|
سبب چیست کاید به پیکار من
|
اگر گنج خواهد فدا سازمش
|
|
گر افسر هم از سر بیندازمش
|
وگر میل دارد به جان خوشم
|
|
به دندان گرفته به خدمت کشم
|
وگر بندهای را فرستد ز راه
|
|
سپارم بدو گنج و تخت و کلاه
|
ز مولائی و چاکری نگذرم
|
|
سکندر خداوند و من چاکرم
|
گر او نازش آرد من آرم نیاز
|
|
مگر گردد از بنده خشنود باز
|