گزارنده نقش دیبای روم
|
|
کند نقش دیباچه را مشک بوم
|
که چون شد سکندر جهان را کلید
|
|
ز شمشیرش آیینه آمد پدید
|
عروس جهان را که شد جلوهساز
|
|
بدان روشن آیینه آمد نیاز
|
نبود آینه پیش از او ساخته
|
|
به تدبیر او گشت پرداخته
|
نخستین عمل کاینه ساختند
|
|
زرو نقره در قالب انداختند
|
چو افروختندش غرض برنخاست
|
|
در و پیکر خود ندیدند راست
|
رسید آزمایش به هر گوهری
|
|
نمودند هر یک دگر پیکری
|
سرانجام کاهن درآمد به کار
|
|
پذیرنده شد گوهرش را نگار
|
چو پرداخت رسام آهنگرش
|
|
به صیقل فروزنده شد پیکرش
|
همه پیکری را بدان سان که هست
|
|
درو دید رسام گوهر پرست
|
به هر شکل میساختندش نخست
|
|
نمیآمد از وی خیالی درست
|
به پهنی شدی چهره را پهن ساز
|
|
درازیش کردی جبین را دراز
|
مربع مخالف نمودی خیال
|
|
مسدس نشان دور دادی ز حال
|
چو شکل مدور شد انگیخته
|
|
تفاوت نشد با وی آمیخته
|
به عینه ز هر سو که برداشتند
|
|
نمایش یکی بود بگذاشتند
|
بدین هندسه ز آهن تیره مغز
|
|
برافروخت شاه این نمودار نغز
|
تو نیز ار در آن آینه بنگری
|
|
به دست آری آیین اسکندری
|
چو آن گرد روی آهن سخت پشت
|
|
به نرمی درآمد ز خوی درشت
|
سکندر درو دید پیش از گروه
|
|
ز گوهر به گوهر درآمد شکوه
|
چو از دیدن روی خود گشت شاد
|
|
یکی بوسه بر پشت آیینه داد
|
عروسی که این سنت آرد به جای
|
|
دهد بوسه آیینه را رو نمای
|