فرستاده خاص پروردگار
|
|
رساننده حجت استوار
|
گرانمایهتر تاج آزادگان
|
|
گرامیتر از آدمیزادگان
|
محمد کازل تا ابد هر چه هست
|
|
به آرایش نام او نقش بست
|
چراغی که پروانه بینش به دوست
|
|
فروغ همه آفرینش بدوست
|
ضمان دار عالم سیه تا سپید
|
|
شفاعت گر روز بیم و امید
|
درختی سهی سایه در باغ شرع
|
|
زمینی به اصل آسمانی به فرع
|
زیارتگه اصل داران پاک
|
|
ولی نعمت فرع خواران خاک
|
چراغی که تا او نیفروخت نور
|
|
ز چشم جهان روشنی بود دور
|
سیاهی ده خال عباسیان
|
|
سپیدی بر چشم شماسیان
|
لب از باد عیسی پر از نوش تر
|
|
تن از آب حیوان سیه پوشتر
|
فلک بر زمین چار طاق افکنش
|
|
زمین بر فلک پنج نوبت زنش
|
ستون خرد مسند پشت او
|
|
مه انگشت کش گشته ز انگشت او
|
خراج آورش حاکم روم و ری
|
|
خراجش فرستاده کری و کی
|
محیطی چه گویم چو بارنده میغ
|
|
به یک دست گوهر به یک دست تیغ
|
به گوهر جهان را بیاراسته
|
|
به تیغ از جهان داد دین خواسته
|
اگر شحنهای تیغ بر سر برد
|
|
سر تیغ او تاج و افسر برد
|
به سر بردن خصم چون پی فشرد
|
|
به سر برد تیغی که بر سر نبرد
|
قبای دو عالم بههم دوختند
|
|
وزان هر دو یک زیور افروختند
|
چو گشت آن ملمع قبا جای او
|
|
به دستی کم آمد ز بالای او
|
به بالای او کایزد آراستست
|
|
هم آرایش ایزدی راستست
|
کلید کرم بوده در بند کار
|
|
گشاده بدو قفل چندین حصار
|
فراخی بدو دعوت تنگ را
|
|
گواهی بر اعجاز او سنگ او
|
تهی دست سلطان درویش پوش
|
|
غلامی خر و پادشاهی فروش
|
ز معراج او در شب ترکتاز
|
|
معرج گران فلک را طراز
|
شب از چتر معراج او سایهای
|
|
وز آن نردبان آسمان پایهای
|