لعل پیوند این علاقه در
|
|
کز گهر کرد گوش گیتی پر
|
گفت چون هفت گنبد از می و جام
|
|
آن صدا باز داد با بهرام
|
عقل در گنبد دماغ سرش
|
|
داد از ین گنبد روان خبرش
|
کز صنم خانههای گنبد خاک
|
|
دور شو کز تو دور باد هلاک
|
گنبد مغز شاه جوش گرفت
|
|
کز فسون و فسانه گوش گرفت
|
دید کین گنبد بساط نورد
|
|
از همه گنبدی برآرد گرد
|
هفت گنبد بر آسمان بگذاشت
|
|
اوره گنبد دیگر برداشت
|
گنبدی کز فنا نگردد پست
|
|
تا قیامت برو بخفتد مست
|
هفت موبد بخواند موبد زاد
|
|
هفت گنبد به هفت موبد داد
|
در زد آتش به هر یکی ناگاه
|
|
معنی آن شد که کردش آتشگاه
|
سرو بن چون به شصت رسید
|
|
یاسمن بر سر بنفشه دمید
|
از سر صدق شد خدای پرست
|
|
داشت از خویشتن پرستی دست
|
روزی از تخت و تاج کرد کنار
|
|
رفت با ویژگان خود به شکار
|
در چنان صید و صید ساختنش
|
|
بود بر صید خویش تاختنش
|
لشگر از هر سوئی پراکندند
|
|
هر یکی گور و آهو افکندند
|
میل هر یک به گور صحرائی
|
|
او طلبکار گور تنهائی
|
گور جست از برای مسکن خویش
|
|
آهو افکند لیک از تن خویش
|
گور و آهو مجوی ازین گل شور
|
|
کاهوش آهوست و گورش گور
|
عاقبت گوری از کناره دشت
|
|
آمد و سوی گورخان بگذشت
|
شاه دانست کان فرشته پناه
|
|
سوی مینوش مینماید راه
|
کرد بر گور مرکب انگیزی
|
|
داد یکران تند را تیزی
|
از پی صید مینمود شتاب
|
|
در بیابان و جایهای خراب
|
پر گرفته نوند چار پرش
|
|
وز وشاقان یکی دو بر اثرش
|
بود غاری در آن خرابستان
|
|
خوشتر از چاه یخ به تابستان
|
رخنهی ژرف داشت چون ماهی
|
|
هیچکس را نه بر درش راهی
|
گور در غار شد روان و دلیر
|
|
شاه دنبال او گرفته چو شیر
|
اسب در غار ژرف راند سوار
|
|
گنج کیخسروی رساند به غار
|
شاه را غار پردهدار شده
|
|
و او هم آغوش یار غار شده
|
وان وشاقان به پاسداری شاه
|
|
بر در غار کرده منزلگاه
|
نه ره آنکه در خزند به غار
|
|
نه سرباز پس شدن به شکار
|
دیده بر راه مانده با دم سرد
|
|
تاز لشگر کجا برآید گرد
|
چون زمانی بران کشید دراز
|
|
لشگر از هر سوئی رسید فراز
|
شاه جستند و غار میدیدند
|
|
مهره در مغز مار میدیدند
|
آن وشاقان ز حال شاه جهان
|
|
باز گفتند آنچه بود نهان
|
که چو شه بر شکار کرد آهنگ
|
|
راند مرکب بدین کریچهی تنگ
|
کس بدین داوری نشد یاور
|
|
وین سخن را نداشت کس باور
|
همه گفتند کاین خیال بدست
|
|
قول نابالغان بیخرد است
|
خسرو پیلتن به نام خدای
|
|
کی در این تنگنای گیرد جای
|
و آگهی نه که پیل آن بستان
|
|
دید خوابی و شد به هندوستان
|
بند بر پیلتن زمانه نهاد
|
|
پیل بند زمانه را که گشاد
|
بر نشان دادن خلیفهی تخت
|
|
میزدند آن وشاقگان را سخت
|
ز آه آن طفلگان دردآلود
|
|
گردی از غار بردمید چو دود
|
بانگی آمد که شاه در غارست
|
|
باز گردید شاه را کارست
|
خاصگانی که اهل کار شدند
|
|
شاه جویان درون غار شدند
|
غار بن بسته بود و کس نه پدید
|
|
عنکبوتیان بسی مگس نه پدید
|
صدره از آب دیده شستندش
|
|
بلکه صد باره باز جستندش
|
چون ندیدند شاه را در غار
|
|
بر در غار صف زدند چو مار
|
دیدها را به آب تر کردند
|
|
مادر شاه را خبر کردند
|
مادر آمد چو سوخته جگری
|
|
وز میان گم شده چنان پسری
|
جست شه را نه چون کسان دگر
|
|
کو به جان جست و دیگران به نظر
|
گل طلب کرد و خار در بریافت
|
|
تا پسر بیش جست کمتر یافت
|
زر فرو ریخت پشته پشته چو کوه
|
|
تا کنند آن زمین گروه گروه
|
چاه کند و به کنج راه نیافت
|
|
یوسف خویش را به چاه نیافت
|
زان زمینها که رخنه کرد عجوز
|
|
مانده آن خاک رخنه رخنه هنوز
|
آن شناسندگان که دانندش
|
|
غار بهرام گور خوانندش
|
تا چهل روز خاک میکندند
|
|
در جهان گورکن چنین چندند
|
شد زمین کنده تا دهانه آب
|
|
کسی آن گنج را ندید به خواب
|
آنکه او را بر آسمان رختست
|
|
در زمین باز جستنش سخت
|
در زمین جرم و استخوان باشد
|
|
و آسمانی بر آسمان باشد
|
هر جسد را که زیر گردونست
|
|
مادری خاک و مادری خونست
|
مادر خون بپرورد در ناز
|
|
مادر خاک ازو ستاند باز
|
گرچه بهرام را دو مادر بود
|
|
مادر خاک ازو ستاند باز
|
کانچنانش ستد که باز نداد
|
|
ساز چاره به چاره ساز نداد
|
مادر خون ز جور مادر خاک
|
|
کرد خود را به درد و رنج هلاک
|
چون تبش برزد از دماغش جوش
|
|
آمد آواز هاتفیش به گوش
|
کی به غفلت چو دام و دد پویان
|
|
شیر مرغان غیب را جویان
|
به تو یزدان ودیعتی بسپرد
|
|
چونکه وقت آمد آن ودیعت برد
|
بر وداع ودیعت دگران
|
|
خویشتن را مکش چو بیخبران
|
باز پس گرد و کارخویش بساز
|
|
دست کوتاه کن ز رنج دراز
|
چون ز هاتف چنین شنید پیام
|
|
مهر برداشت مادر از بهرام
|
رفت و آن دل که داشت دربندش
|
|
کرد مشغول کار فرزندش
|
تاج و تختش به وارثان بسپرد
|
|
هر که زو وارثی بماند نمرد
|
ای ز بهرام گور داده خبر
|
|
گور بهرام جوی ازین بگذر
|
نه که بهرام گور باما نیست
|
|
گور بهرام نیز پیدا نیست
|
آن چه بینی که وقتی از سر زور
|
|
نام داغی نهاد بر تن گور
|
داغ گورش مبین به اول بار
|
|
گور داغش نگر به آخر کار
|
گر چه پای هزار گور شکست
|
|
آخر از پایمال گور نرست
|
خانه خاکدان دو در دارد
|
|
تا یکی را برد یکی آرد
|
ای سه گز خاک و پهنی تو گزی
|
|
چار خم در دکان رنگرزی
|
هر نواله که معده تو پزد
|
|
خلطی آن را به رنگ خود برزد
|
از سرو پای تا به گردن و گوش
|
|
هست ازین چار خلط عاریه پوش
|
بر چنین رنگهی عاریه ساز
|
|
چه نهی دل که داد باید باز
|
غایبانی که روی بسته شدند
|
|
از چنین رنگ و بوی رسته شدند
|
تا قیامت قیام ننماید
|
|
کس رخ بسته باز نگشاید
|
ره ره خوف و شب شب خطرست
|
|
شحنه خفتست و دزد بر گذرست
|
خاکساران به خاک سیر شوند
|
|
زیر دستان به دست زیر شود
|
چون تو باری ز دست بالایی
|
|
زیر هر دست خون چه پالائی
|
آسمان زیر دست خواهی خیز
|
|
پای بالا نه از زمین بگریز
|
میرو و هیچگونه باز مبین
|
|
تا نیفتی از آسمان به زمین
|
انجم آسمان حمایل تست
|
|
چیستند آنهمه وسایل تست
|
تنگی جمله را مجال توئی
|
|
تنگلوشای این خیال توئی
|
هر یک از تو گرفته تمثالی
|
|
تو چهگیری ز هر یکی فالی
|
آنچه آنهاکند توئی آن نور
|
|
وانچه اینها خرد توئی زان دور
|
جز یکی خط که نقطه پرور تست
|
|
آن دگر حرفها ز دفتر تست
|
آفرین را توئی فرشته پاس
|
|
و آفریننده را دلیل شناس
|
نیک مردی ببین که بد نشوی
|
|
با ددانی نگر که دد نشوی
|
آنچه داری حساب نیک و بدست
|
|
و آنچه خواهی ولایت خردست
|
یا دری زن که قحط نان نبود
|
|
یا چنان شو که کس چنان نبود
|
دیده کو در حجاب نور افتد
|
|
ز آسمان و فرشته دور افتد
|
چاشنی گیر آسمان زمیست
|
|
میزبان فرشته آدمیست
|
روی ازین چار سوی غم برتاب
|
|
چند ازین خاک و باد و آتش و آب
|
حجرهای با چهار دود آهنگ
|
|
بر دل و دیده چون نباشد تنگ
|
دو دری شد چون کوی طراران
|
|
چار بندی چو بند عیاران
|
پیش ازان کت برون کنند ز ده
|
|
رخت بر گاو و بار بر خر نه
|
ره به جان رو که کالبد کندست
|
|
بار کم کن که بارکی تندست
|
مردهای را که حال بد باشد
|
|
میل جان سوی کالبد باشد
|
وانکه داند که اصل جانش چیست
|
|
جان او بی جسد تواند زیست
|
تانپنداری ای بهانه بسیچ
|
|
کاین جهان و آن جهان و دیگرهیچ
|
طول و عرض وجود بسیارست
|
|
وانچه در غور ماست این غارست
|
هست چند آفریده زینها دور
|
|
کاگهی نیستشان ز ظلمت و نور
|
آفرینش بسی است نیست شکی
|
|
و آفریننده هست لیک یکی
|
نقش این هفت لوح چار سرشت
|
|
ز ابتدا جز یکی قلم ننبشت
|
گر نه هفت ار چهار صد باشد
|
|
زیر یک داد و یک ستد باشد
|
اولین نقطه و آخرین پرگار
|
|
از یکی و یکی نگردد کار
|
در دویها مبین و در وصلش
|
|
در یکی بین و در یکی اصلش
|
هر دوی اول از یکی شد راست
|
|
هم یکی ماند چون دوی برخاست
|
هر که آید درین سپنج سرای
|
|
بایدش باز رفتن از سرپای
|
در وی آهسته رو که تیز هشست
|
|
دیر گیر است لیک زود کشست
|
گر چه در داوری زبونکش نیست
|
|
از حسابش کسی فرامش نیست
|
گر کنی صد هزار باز چست
|
|
نخوری بیش از آنکه روزی توست
|
حوضهای دارد آسمان یخ بند
|
|
چند ازین یخ فقع گشائی چند
|
در هوائی کزان فسرده شوی
|
|
پیش از آن زنده شو که مرده شوی
|
آنکه چون چرخگرد عالم گشت
|
|
عاقبت جمله را گذاشت و گذشت
|
عالم هیچکس به هیچش کشت
|
|
چرخ پیچان به چرخ پیچش گشت
|
از غرضهای این جهانی خویش
|
|
باز برخور به زندگانی خویش
|
تا چو شمشیر و تیر جان آهنج
|
|
هرچ ازانت برد نداری رنج
|
از جهان پیش ازانکه در گذری
|
|
جان ببر تا ز مرگ جان ببری
|
خانه را خوار کن خورش را خرد
|
|
از جهان جان چنین توانی برد
|
در دو چیز است رستگاری مرد
|
|
آنکه بسیار داد و اندک خورد
|
هر که در مهتری گذارد گام
|
|
زین دو نام آوری برارد نام
|
هیچ بسیار خوار پایه ندید
|
|
هیج کم ده به پایگه نرسید
|
دره محتسب که داغ نهست
|
|
از پی دوغ کم دهان دهست
|
در چنین ده کسی دها دارد
|
|
که بهی را به از بها دارد
|
در جهان خاص و عام هر دو بسیست
|
|
نه که خاص این جهان ز بهر کسیست
|
چه توان دل در آن عمل بستن
|
|
کو به عزل تو باشد آبستن
|
هر عمارت که زیر افلاکست
|
|
خاک بر سر کنش که خود خاکست
|
بگذر از دام اوی و دیر مباش
|
|
منبرت دار شد دلیر مباش
|
زنده رفتن به دار بر هوسست
|
|
زنده بر دار یک مسیح بست
|
گر زمینی رسد به چرخ برین
|
|
هم زمینش فرو کشد به زمین
|
گر کسی بر فلک رساند تاج
|
|
هفت کشور کشد به زیر خراج
|
بینیش ناگهان شبی مرده
|
|
سر فرو برده درد سر برده
|
خاک بی خسف لاابالی نیست
|
|
گنج دانش ز مار خالی نیست
|
رطبی کو که نیستش خاری
|
|
یا کجا نوش مهره بی ماری
|
حکم هر نیک و بد که در دهرست
|
|
زهر در نوش و نوش در زهرست
|
که خورد؟ نوش پارهای در پیش
|
|
کز پی آن نخورد باید نیش
|
نیش و نوش جهان که پیش و پسست
|
|
دردم و در دم یکی مگسست
|
نبود در حجاب ظلمت و نور
|
|
مهره خر ز مهر عیسی دور
|
کیست کو بر زمین فرازد تخت
|
|
کاخرش هم زمین نگیرد سخت
|
یارب آن ده که آرد آسانی
|
|
ناورد عاقبت پشیمانی
|
بر نظامی در کرم بگشای
|
|
در پناه تو سازش جای
|
اولش دادهای نکو نامی
|
|
آخرش ده نکو سرانجامی
|