عتاب کردن بهرام با سران لشگر

هیچکس با تو تاجور نشدند همه در سر شدند و سر نشدند
آنچه ما بنده دیده‌ایم ز شاه کس ندیدست از سپید و سیاه
دیو را بست و اژدها را سوخت پیل را کشت و کرگدن را دوخت
شیر بگذار و گور نخچیرست دام و دد خود نشانه تیرست
به جز او کیست کو به وقت شکار گردن گور درکشد به کنار
گاه سازد هدف ز خال پلنگ گاه دندان کند ز کام نهنگ
گه در ابروی هند چین فکند گه به هندی سپاه چین شکند
گه ز فغفور باج بستاند گه ز قیصر خراج بستاند
گرچه شیر افکنان بسی بودند کز دهن مغز شیر پالودند
شیر مرد اوست کو به سیصد مرد قهر سیصد هزار دشمن کرد
قصه خسروان پیشینه هست پیدا ز مهر و از کینه
گر برآورد هر کسی نامی بود با لشگری به ایامی
در مصافی چنین به چندان مرد آنچه او کرد کس نیارد کرد
چون ز شاهان شمار برگیرند زو یکی با هزار برگیرند
هریکی را یکی نشان باشد او به تنها همه جهان باشد
لخت بر هر سری که سخت کند چون در طارمش دو لخت کند
تیرش ار سوی سنگ خاره شود سنگ چون ریگ پاره‌پاره شود
نوش بخشد به مهره مار سنان مار گیرد به اژدهای عنان
هر تنی کو خلاف او سازد شمع‌وارش زمانه بگدازد
سر که بر تیغ او برون آید زان سر البته بوی خون آید